همانگونه که دو فرد را در دنیا پیدا نمی کنید که از لحاظ اثر انگشت شبیه یکدیگر باشند بر اساس یافته هایی که در زمینه آسییب شناسی و رواندرمانی و و روانکاوی با هزاران مراجع به کلینیکم داشته ام دو فرد را نیز پیدا نخواهید کرد که نظام احساسی و عاطفی و اعتقادی و گرایشات آنان شبیه هم باشد. به عبارت دیگر همه آدمیان همانگونه که ارگانیسم متمایز و متفاوتی دارند از سازمان روانی و وهمی منحصر به فرد نیز برخوردارند. نگاه آدمیان به زندگی و دنیا با میلیاردها انسان دیگر هیچگونه شباهت و همانندی ندارد بلکه هر کدام سازمانی با کارکردهای اختصاصی و انحصاری می باشند که تابع مظروفات ذهنی و اوهام خویش بوده و در جاده مخصوص به خود به پیش می روند .
الف - هر انسانی در درون خویش مجموعه ای از ساختارهای وهمی ناخودآگاه را در طول عمر خود سازمان داده و بر اساس آن نظام رفتاری و روانی و عملکردی خود را شکل بخشیده و فرآیند سازگاری با طبیعت برای بقا و ماندگاری و زنده ماندن را طی می نماید.
ب - نظام وهمی انسانها با کارکرد مستقل و انحصاری و انفرادی خود موجبات همزیستی با طبیعت و سایر پدیده های مرتبط را فراهم ساخته و در نهایت به خلق چهارچوبهایی در جهت داد و ستد با اجزای نظام گیتی انجامیده است که شانس بقای آدمیان را افزایش می دهد.
ج - نظام وهمی انسانی ریشه در آغاز شکل گیری حیات در کره زمین داشته و میراثی چند میلیارد ساله را با خود به همراه دارد. بعد از تولد هر انسان این میراث وهمی قدیمی که مشترک با همه جانداران زمینی است به سرعت فعال شده و با کارکرد استفاده از این گنجینه مشترک عملیات سازگاری را برای بقای فرد فعال می سازد.
د - بعد از تولد نوزاد هسته های وهم زای اولیه به سرعت شکل گرفته و در طی چند سال اول زندگی با توجه به شرایط خانواده و اطرافیان و رویدادها و اتفاقات عادی و یا غیر عادی به سمت اختصاصی شدن کشانده میشود. به عبارت دیگر تجربیات اولیه و محیط و دیگران پیرامون وی با نظام وهمی قدیمی وی ترکیب شده و بتدریج سازمان وهمی یگانه وی را در جهت سازگاری یا مقابله و یا تعامل بنا می نهد.
ه - محتویات وهمی نظام روانی نوزادان از چند هسته خام اولیه برخوردار است که بتدریج بر حجم آنها افزوده می شود . این هسته ها هر کدام با توجه به کارکرد خود به جذب بخشی از داده های پیرامونی زندگی نوزاد مبادرت می ورزند. این داده ها با توجه به کارکرد میراث وهمی قدیمی در سازگاری یا تعامل و یا مقابله در زندگی روزمره نوزاد تولید می گردد. مثلا تجربه آغوش مادر یا آغوش زنی غریبه هرکدام تولیداتی متفاوت را در هسته های مرتبط با این تجربه باعث می شوند که در شکل گیری عملکرد هسته وهمی مربوط به این تجربه در تمامی زندگی فرد در آینده تاثیر گذار خواهد بود.
و - هر چه حجم تجربیات مبتنی بر سازگاری یا تعامل و یا مقابله ای کودک بیشتر باشد به همان ترتیب این هسته ها قدرت بیشتری یافته و با توجه به این قدرت تداخل قویتری در زندگی آینده نوزاد خواهد داشت. به عنوان مثال گرایشات همجنس گرایانه در بزرگسالی به نوعی خاص از روابط کودک با اطرافیان در سالهای ابتدایی مربوط می باشد - به شرح حال فرد همجنسگرای آخر این مقاله توجه نمایید - و یا تمایلات سادیستیک یا مازوخیستیک و یا ویژگیهای های خاص شخصیتی و روانی و حتی بسیاری از اختالات نوروتیک و سایکوتیک را بر این مبنی می توان سبب شناسی نموده و چنین تبیین نمود که ریشه در سازمان وهمی ابتدایی کودک و مرتبط با محتویات وهمی دریافت شده و آسیب دیده ابتدایی زندگی وی دارد.
ز - هسته های وهمی با افزایش سن کودک بتدریج فعال شده و در رفتارهای وی با اشکال ابتدایی و خام و ناکامل تکرار می کردد. بازی در کودکان کارکردی تثبیت کننده در محتویات وهمی ناخودآگاهی آنان دارد که به صور گوناگون تا کهنسالی وی ادامه می یابد. کارکرد تفریح و هنر می تواند به مکانیسم تثبیت کننده و نگهدارنده مواد وهمی همه آدمیان تبیین و تفسیر گردد.
ک - دوره فعالیت سازمان وهمی را می توانیم به قبل از بلوغ و بعد از بلوغ تقسیم نماییم. تا قبل از بلوغ بیشتر با مکانیسم شکل گیری و تثبیت و ابراز ناپخته و ابتدایی و در عین حال پذیرای هسته های وهمی روبرو هستیم اما بعد از بلوغ این هسته های وهمی بشدت فعال گریده و کارکردی عینی و عملی در زندگی و رفتارهای فرد پیدا می نماید. به عنوان نمونه گروهها تروریستی جهت عملیات انتحاری به سراغ نوجوانانی می روند که در هسته های وهمی اولیه آنان اوهام مربوط به تمایلات کشتن و کشته شدن در فضای خانواده و اطرافیان پرورش داده شده و سازمان وهمی آنان مستعد پذیرش این عملیات می باشد.
ل - هر انسانی با مجموعه اوهام خاص خود که وی را با انسانهای دیگر متمایز و متفاوت می سازد به تعامل با محیط و سایرین می پردازد. در موقعیتهای پیچیده و در صورت فقدان اوهام لازم جهت این تعامل نظام وهمی فرد به تولید و ساخت اوهام جدید با استفاده از محتویات قبلی و نامربوط می پردازد. به عنوان مثال هنگامیکه به ابرهای آسمان نگاه می کنید سیستم وهمی شما فعال شده و هر کدام از اجزای ابر را به شکل خاصی برای شما پردازش می کند و مفهوم می بخشد در حالیکه آن ابر فاقد هر نوع تشابهی برای مقایسه می باشد. در سطحی وسیعتر اوهام ما به تمامی پدیده های هستی معنا می بخشند در صورتیکه بسیاری از این پدیده ها به خودی خود و در سطح واقعیت هیچ مفهومی را دارا نمی باشند. اوج این مفهوم بخشی وهمی را در اعتقادات متنوع انسانها می توانیم بیابیم که از دور افتاده ترین قبایل تا پیشرفته ترین کشورها را در بر می گیرد و و هر کدام با توجه به محتویات وهمی ناخودآگاهی خود رنگ و بویی خاص را به اعتقادات خود می دهند.
م - هنگامی که عملکرد وهمی فرد از چنان قدرت و محتوایی برخوردار شود که در کارکرد واقعی زندگی و یا فرآیند سازگارانه وی تداخل کرده و به شکل رفتار آشکار نمود پیدا نماید در اینصورت مفهوم سلامت و بیماری معنا پیدا می نماید. این تداخلها می تواند به شکل علائم بیماریهای روانی و رفتاری ظاهر شده و یا اینکه به عنوان آداب و رسوم و سنت و نمودهای فرهنگی در بین اعضای یک گروه و یا جامعه نمایش د اده شود.
ن - کارکرد بیمارگونه وهمی روند عادی زندگی فرد را مختل نموده و وی را درگیر با مکانیسمهای تخلیه و برون ریزی حاد وهمی می نماید به نحوی که نابود سازی سازمان واقعی زندگی فرد هدف اصلی این هسته های وهمی می گردد. به عنوان مثال در بیماران مبتلا به افسردگی اوهام افسرده ساز بیمار از آنچنان قدرتی برخوردارند که با ایجاد هذیانهای مرتبط با خودکشی به صورت مستقیم فرد را به سمت نابودی علنی سوق می دهند. در بیماران مبتلا به وسواس عملی فکری تکانه های وهم زای قدرتمند با یورشی همه جانبه نظام استدلالی و رفتاری و شناختی فرد را در اختیار خود می گیرند به نحوی که فرد درمقابل این حملات وهمی و غیر قابل کنترل فاقد هر گونه اراده و توانایی مقابله ای می گردد.
و - در فرآیندهای رواندرمانی بدون آگاهی و شناخت از دانش تحلیل اوهام و مکانیسمهای بسیار پیچیده آن درمانگر سرگردان و حیران باقی خواهد ماند و علاوه بر اینکه قادر به تبیین و تفسیر و تشخیص درستی از ماهیت بیمار و عوامل ایجاد کننده آن نمی باشد بلکه از ایجاد هر گونه تغییر و درمانی عاجز خواهد ماند.
ارائه یک مورد جهت تبیین نظریه فوق :
مراجع مذکر و ۲۵ ساله است و با تشخیص افسردگی و اضطراب و شکایت از تمایلات شدید همجنسگرایانه مراجعه نموده است . چنین می گوید :
* قبل از زایمان من دکتر به مامانم گفته بود که دوقلو حامله هستی و یکی از بچه هایت پسر است و دیگری دختر. مامان هر چیزی را که خریده بود دخترانه و پسرانه کرده بود. بعد که دید پسر هستیم لباسهای دخترانه را تن من می کرد و لباسهای پسرانه را به برادرم می داد. مادرم هم دختر دوست داشت و همیشه من را در جمعهای زنانه و دخترانه با خود می برد اما برادرم در این جمعها نبود. چون لباس دخترانه تنم می کرد مهمانهایی که می آمدند همه فکر می کردند که دختر هستم. مامان من را توی مهمانیهای زنانه می برد. همیشه در کنار مامان بودم تا پدرم. یک خواهر چهار سال بزرگتر از خودم داشتم که خیلی به او نزدیک بودم. از همان ابتدا با پسرها جور نمی شدم. دوست نداشتم همراه برادرم باشم و از او فاصله می گرفتم. در دوره بلوغ کشش و میل شدیدی به رفتارهای دخترانه داشتم اما فکر می کردم که این یک گناه است. خیلی سعی کردم که این حس را از خودم دور کنم. دوران تنهایی من از بلوغ به بعد شروع شد. رفتارهای دخترانه من را خانواده به سرم می زدند چون خانواده ما خیلی مذهبی بود و من به ظاهر عقب نشینی می کردم. .....الان جسم دخترانه را دوست دارم . احساساتم دخترانه است . دوست ندارم و نمی توانم تغییر کنم. *
تفسیر و تحلیل :
اوهام زنانه در مراجع فوق ناشی از تقویت هسته های وهمی ناخودآگاهی است که با توجه به شرایط خانوادگی و سازمان وهمی مادر و قرار گرفتن در کنار برادر دوقلو و ایجاد شرایط وهمزای قدرتمند گرایشات جنسی مراجع را دستخوش تغییر و تبدیل نموده است و تمایلات همجنسگرایانه را در وی باعث شده است.
دکتر محمد رضا ابراهیمی
روانشناس -رواندرمان-روانکاو
feel2.blogsky.com
شاه سابق ایران به هنگام ترک کشور در هنگامه انقلاب بشدت می گریست در حالیکه از لحاظ روانی صاحب شخصیتی خودشیفته بود و می دانیم که خودشیفته ها به چیزی نمی گریند. نمونه هایی از این دست را همگان بسیار دیده اند. بسیار صاحب قدرتان را دیده ام که بعد از عزل و خلع و یا حذف گرد پیری به سرعت بر چهره اشان نشسته و افسردگی دمار از روزگارشان در آورده است. تجربیات شخصی که با نمونه های فراوان از انسانهای عادی که با حکمی و کسب مقامی و مجوز ورود به قدرت تغییر چهره داده اند و رفتارهایی را از خود بروزداده اند که در حوزه آسیب شناسی روانی واجد معنایی خاص می باشد. در ذات قدرت چه چیزی نهفته است که اینگونه فرد را شیفته و شیدای خود می سازد و به مرور او را در دامی می افکند که گریز از آن بسیار دشوار و گاه ناممکن است. خلاصه یافته هایی که به عنوان یک روانکاو در این زمینه داشته ام به شرح زیر در خصوص خاصیت اعتیاد زایی قدرت همچون یک ماده مخدر ارائه می گردد. توضیح اینکه در این مقاله برای اولین بار واژه " اعتیاد به قدرت " را به عنوان یک آسیب جدی در صاحبان قدرت در ادبیات روانکاوانه وارد نموده ام.
الف : در ادبیات روانکاوی کسب قدرت اهمیتی در حد ادامه بقا و حیات دارد. آغاز قدرت طلبی با تولد نوزاد همراه است. نوزاد در ساختاری زیستی و غریزی تلاش می کند که مادر را به تمکین و اطاعت از خود وادار سازد چون ادامه زندگی نوزاد بدون منبع قدرتی بنام مادر امکان پذیر نمی باشد. نوزاد از همان ابتدای تولد با شراکت در قدرت مادر سعی میکند بر عواملی وهمی و اقعی که ممکن است او را از دستیابی به لذت و آرامش باز دارد جلوگیری به عمل آورد. واکنشهای خشم آلود و گریستن و فریادهای از سر عصبانیت نوزادان در موقع گرسنگی و درد و خستگی نمونه هایی از تلاشهایی است که برای آنها تسکین و تشفی را بدنبال می آورد. با افزایش سن کودک می آموزد که دایره رفتارهای قدرت طلبانه خود را تا سر حد امکان گسترش بخشد. با هر گامی بخشی از قدرت را از والدین می ستاند و بر انبان خویش می افزاید و اشتهای سیری ناپذیری در این جهت از خود نشان می دهد. کودکان در فضای قدرت طلبی نامحدود و مطلقه خود به عنوان اولین هدف مادر را در اختیار و خدمت خود می گیرد تا محرومیت و درد را در غیاب او تجربه نکند و آنگاه در سایه چنین تسلطی حداکثر لذت را ه معادل تضمین ادامه حیات خود است را کسب می نماید. آنگاه با واکنشهایی دیگر رقبا را از سر راه خود بر میدارد یا مهار می نماید تا هر گونه عامل محروم ساز یا خطر آفرین در جهت بقای خود را برطرف سازد. چنین ذخیره ای از قدرت و اعتبار بتدریج کودک را برای ورود به دنیای بزرگسال قدرتمند آماده می سازد و ترس وی را از دنیای ناشناخته کاهش می دهد. پس میل به قدرت جویی تلاش برای غلبه بر نگرانیها و ترسهایی است که از خطرات قدرت اصلی یعنی طبیعت سرچشمه گرفته است. بعدها انسان تلاش می کند برای ادامه حیات خود مبارزه با طبیعت را سرلوحه اهداف زندگی حود قرار دهد. شراکت در قدرت طبیعت قدمهای بعدی است که از سن ورود به عرصه کارزار واقعی زندگی یعنی نوجوانی شروع می گردد.
ب : با توجه به مطالب بالا کسب قدرت در عرصه سیاسی را چنین می توانیم توجیه نماییم که تمایل افراد به کسب قدرت نوعی واپس گرایی به دوران نوزادی می باشد. صاحبان قدرت با شراکت در منابع قدرت و کسب حداکثر بهره وری از منابع آن که در اختیار جامعه می باشد جایگاه ویژه ای را برای خود رقم می زنند . آنها بتدریج از درون جامع که در اصل مادر نمادی آنها می باشد به جایگاه بالاتری صعود می نمایند و سپس تلاش می کنند خاستگاه قدرت یعنی جامعه که همان مادر سمبولیک می باشد را مهار نمایند بلکه از امتیازات بیشتری برخوردار گشته و مادر جامعه را به میل خود وادار به اعمالی نمایند که تسکین و ارضای بیشتری را برای آنان به ارمغان آورد . شیوه های گوناگونی که صاحبان قدرت برای مهار جامعه و تسلط بر ارکان آن اتخاذ می کنند در اصل تلاشهایی است که بر قدرت خویش بیفزایند تا به ادامه بقای آنان بیفزاید و بشترین ارضا را برای آنها بدنبال داشته باشد و کسانی را که قصد ناکام سازی آنها را از قدرت داشته باشند حذف نمایند.
ج : با توجه به یافته فوق قدرت ماهیتی واپس گرایانه به دوران نوزادی و شراکت در قدرت مادر دارد. چنین تابلوی بالینی را در معتادان به مواد مخدر در سبب شناسی روانکاوانه این اختلال به عینه مشاهده می کنیم. این افراد با واپس روی به مرحله دهانی در نوزادی تلاش می کنند تا تسکین و آرامش را در ماده افیون که معادل و جایگزین مادر وهمی می باشد جستجو کنند تا در آغوش وهم آلود و نشئگی آرامبخش آن نوعی رهایی و کامروایی و احساس قدرتمندی وهمی را تجربه نمایند بلکه از رنجی که زندگی و طبیعت بیرحم بر آنها تحمیل نموده است بگریزند. معتادان در لحظه خماری حقیر و دردمند و ناتوانند وعرق شرم و خجالت و حقارت بر جبین آنان خودنمایی می کند اما به لحظه نشئگی خود را از هر قدر قدرتی تواناتر و قدرتمندتر و بالاتر می پندارند و در جهان کسی را به خوشبختی خویش لحاظ نمی کنند. چنین احساسی شبیه رفتار نوزادی است که مادر توانمند را در اختیار خود گرفته است و با شراکت در منبع قدرت او و مهار وی به نفع نیازهای خود آسایش و آرامش و تسکین را برای خود به ارمغان آورده است.
د : با چنین رویکردی قدرت طلبان و معتادان دارای پیشینه برابری از لحاظ محتویات وهمی ناخودآگاه می باشند. پس همانگونه که می توانیم معتادان به افیون را از جنبه آسیب شناسی روانی و چهارچوبهای تشخیصی روانکاوانه بیمار تلقی کنیم با توجه به خاستگاه مشترک قدرت طلبی با مواد طلبی معتادان می توانیم قدرت طلبان و صاحبان قدرت نامحدود را در زمره بیمارانی قرار دهیم که درگیر اعتیادی خاص که با ظاهری متفاوت ولی باطنی مشابه از لحاظ سبب شناسی با معتادان مواد مخدر می باشند.
ه : بر اساس چنین برداشتی رفتارهای دیکتاتورها برای ما معنا و مفهوم روشنی پیدا می نماید. آنها تلاش می کنند که مدام بر قدرت خویش بیفزایند همانگونه که معتادان مواد مخدر به مرور میزان مصرف خویش را افزایش می دهند تا نشئگی خود را حفظ نمایند.دیکتاتورها ابتدا با ابزارهای سیاسی در قدرت جامعه شریک می شوند و بعد از آن بتدریج جامعه را تحت تسلط و کنترل خویش می کشانند بلکه بقای خویش را حفظ نموده و در سایه این اقدامات رقبای ناکام ساز را نابود می نمایند تا کسی مزاحم آسایش و آرامش آنان نگردد. معتادان نیز با مصرف مواد افیونی مشابه دیکتاتورها به راحتی و تسکین بی اندازه ای نائل می گردند که در دنیای وهمی ناخودآگاهی آنها معادل تسلط و تحکم و قدرت به حساب می آید.
و : کابوس یک دیکتاتور یا قدرت طلب از دست دادن قدرت و خلع و عزل است. برای معتادان خماری و محرومیت از مواد مخدر فاجعه به حساب می آید. یافته مهم ما نشان می دهد که هر دو این نتایج منشاء واحدی دارد. دیکتاتور با عزل از قدرت آغوش مادر را از دست می دهد و معتاد به افیون نیز با دور افتادن از ماده مخدر به نحوی دیگر این جدایی از مادر را تجربه می نماید. دیکتاتورها هیچگاه سقوط و نابودی را باور ندارند. آنها زمانی به خود می آیند که راه برگشتی برای آنان وجود ندارد. سرنوشت بیشتر آنان با مرگی جانکاه رقم می خورد. هیتلر و چائوشسکو و موسولینی صدام و قذافی و هزاران دیکتاتور دیگر سرنوشت مشابهی داشته اند. در معتادان به مواد مخدر نیز خماری معنایی معنایی معادل مرگ دارد. تلاش یک معتاد برای رسیدن به ماده مخدر همانند تلاش دیکتاتوری یا قدرت جویی است که برای نیل به قدرت به رفتاری دست می یازد بلکه خود را از نابودی برهاند.
اگر در ایران زندگی می کنید صحنه های زیادی را در کوچه و بازار می بینید که در آن زنان و دختران دست در دست هم به گردش مشغولند و کسی کوچکترین گمان بدی در حق آنان نمی برد. یا اگر دو همجنس مونث در رختخواب در کنار هم و حتی دست در گردن به خواب رفته باشند باز شکی بر آنان متصور نمی شوند. کمتر پیش آمده است که پرونده بزه ای در دادگستری مبنی بر همجنسبازی زنانه به گردش در آید و حکم شلاق و اعدامی در این زمینه صادر شود . برعکس در همجنسگرایی نوع مذکر آمار محکومان به حبس و شلاق و اعدام سر به آسمان گداشته است. دلیل این امر چه می تواند باشد؟ پاسخ به نگاه مردسالارانه جامعه ایرانی بر می گردد که آنچه در حاشیه قرار دارد ارزش دیدن هم نخواهد داشت. نگاه تاریخی به زنان به عنوان موجودات دست دوم و کالا پنداشته شده آنها را از دیدرس نگاه تیزبین مردانه در زمینه گرایشات همجنسگرایانه دور نگه داشته است و چون دایره منافع مردان را تهدید نمی کند پس دلیلی بر هجوم به آنها در این خصوص وجود ندارد. سالها تجربه بالینی و درمانی در زمینه آسیبها و گرایشات جنسی این یافته ارزشمند را در اختیار من گذاشته است که در جامعه ایرانی آمار زنان همجنسگرا یا لزبین نه تنها کمتر از مردان نیست بلکه در انواعی از آن بسیار بیشتر نیز می باشد. زنان به دلیل آزادی بیشتر !! و اجبار به بودن با همجنسانشان از همان اوان کودکی و پنهان نگه داشته شدن در قیودات گوناگون بیشتر به سوی یکدیگر کشانده شده اند و شرایط گرایش و تمایل به همجنس در آنها نسبت به مردان بیشتر مهیا می باشد.
لزبین ها در همه جوامع وجود دارند. حتی در قبایل دور افتاده و بدوی قلب آفریقا نیز می توان از آنها نشان یافت. اما فاکتورهای محیطی قاطعی وجود دارد که در افزایش و یا کاهش تعداد آنان از جامعه ای به جامعه دیگر دخالت می نماید. بسیار از سر نادانی بر این تصور هستند که همجنسگرایی مختص مردان است به این دلیل که زنان به دلیل نداشتن آلت تناسلی مردانه قادر به ابراز رفتار جنسی به یکدیگر نیستند در حالیکه عنصر روانی و ذهنی در هر رابطه جنسی مهمتر از عوامل فیزیکی و ارگانیکی می باشد. الت جنسی زنانه و مردانه به هیچوجه نقشی در ایجاد ارضای جنسی و ارگاسم ندارد بلکه همه اتفاقات در مغز می افتد. حتی لذت جنسی توسط مغز تولید و احساس می شود نه در اندام جنسی. بنا بر این ویژگی بدنی شباهت اندام جنسی و یا عدم شباهت آن و به عبارت واضحتر مردانه یا زنانه بودن آلت جنسی ارتباطی به ارضا یا عدم ارضا ندارد . پس بر اساس این مکانیسم مغزی دو همجنس می توانند از بدن یکدیگر به ارضای کامل دست یابند همانگونه که دو ناهمجنس در سکس خود به لذت کامل می رسند. نمونه های دیگر آن خود ارضایی است که در غیاب شریک جنسی و فقط با تحریک موضعی و خیالپردازی تشفی جنسی صورت می گیرد و یا در سکس با حیوانات شریک جنسی هیچ نمود انسانی نیز نمی تواند داشته باشد اما ارضای جنسی قابلیت دست یافتن را دارد. نتیجه اینکه دو همجنسگرای مونث نیز می توانند در روابط جنسی خود به ارضای کامل دست یابند. با قبول این واقعیت آنگاه ما می توانیم درک درستی از پدیده همجنسگرایی در زنان و مردان داشته باشیم.
بر اساس دانش و تجربیات سالها تلاش درمانی و پژوهشی با زنان همجنسگرا بعنوان یک رواندرمانگر و روانکاو در جامعه ایرانی چهار عامل ایجاد کننده مهم را یافته ام که به شرح زیر ارائه می نمایم با این امید که راهگشای مردمان این سرزمین و سایر پژوهشگران قرار گیرد:
الف - آغوش همجنس تصویر وهمی و ناخودآگاه آغوش مادری حمایت کننده است : بر اساس این تعریف زنان همجنسگرا در سازمان وهمی خود به دلایل گوناگون اوهامی را پرورش داده اند که هسته اصلی آن جستجوی آغوشی گرم و سرشار از عطوفت و مهربانی و امنیت است. در شرح حال دوران کودکی این زنان سابقه تجربیات ناخوشایند ازدست دادن مادر و یا دوری از آغوش مادر و یا مادران طرد کننده و سرد را بسیار مشاهده می کنیم. چنین تجربیاتی در دوران خردسالی می تواند به ایجاد و یا بازسازی و گسترش سازمانی پیچیده از جریانات وهمی ناخودآگاه منحر شده که در سالیان بعد به کنترل و هدایت رفتارهای فرد در فالب تمایلات ناخودآگاهانه به آغوش وهمی مادر در آغوش سایر همجنسها منجر شود. به عبارت دیگر با پناه بردن به آغوش زنان دیگر و انتخاب ناخودآگاه آغوشهای دیگر احساس امنیت و آرامش ناکام مانده و ارضا نشده دوران خردسالی را بدست می آورد. برای یک لزبین از دست دادن معشوق معادل از دست دادن مادر می باشد و همانند کودکان در فراق مادر به شیون و سوگواری می پردازند.
ب - در دختران همجنسگرا رفتار پدران در دوران طفولیت در ایجاد این تمایلات نقش مهمی ایفا می نماید. شایعترین خصوصیت رفتاری و روانی در پدران این دختران وسواس می باشد. پدران وسواسی و کنترل کننده با رفتارهای آسیب زننده وسواسی خود و با مراقبت بیش از حد و درگیری نامتعارف با دخترانشان ساختار وهمی خاصی را در ناخودآگاهی آنها ایحاد می کنند که با ترس از پدر و در نتیجه ترس از همه مردان در آینده همراه می شود. این اوهام ترسزا از مردان چهارچوبهای رفتاری فرار از مردان و انتخاب تنها گزینه یعنی زنان را میسر می سازد. آغاز گرایشات همجنسگرایی در زنان مصادف با دوران جامعه پذیری آنان یعنی قبل از بلوغ و بلوغ می باشد که برای تمام عمر به همراه آنان باقی می ماند. این یافته با ارزش که ارتباط بسیار قوی میان کنترل افراطی و وسواس در پدران این دختران است می تواند در زمینه پیشگیری از این گرایشات کمک فراوان نماید.
ج - ویژگیهای رفتاری دیگر در پدران این دختران نیز به کرات در بررسی زندگی کودکی آنها وجود دارد. رفتارهایی نظیر مشکلات زناشویی پدران - رفتارهای ضد اجتماعی - ناسازگاری بین والدین - تحقیرهای جنسیتی در فضای روابط خواهر و برادرها و احساس تبعیض - تجربه آغوش مادر در وضعیتهای تحریک کننده جنسی خردسالانه - فضای طردکننده افراطی در خصوص رابطه با جنس مخالف - ترس شدید و طولانی مدت از پدر - نفرت ریشه دار از مردانگی به دلیل شرایط تلقینی محیطی - احساس حقارت و ناتوانی از زنانگی عوامل دیگر در گذشته این دختران می باشد.
د - در حدود نود درصد از این زنان در کودکی خود سابقه تجربه ضربه جنسی داشته اند. این تروما یا ضربه روانی شکلهای گوناگونی می تواند داشته باشد. از سو استفاده ملایم جنسی در محیط خانواده تا تجاوزهای وحشیانه جنسی می تواند متغیر باشد.بسیاری از این دختران این تجربه را در زیر سن شش سالگی بیان می کنند. نتایج پژوهشهای من نشان می دهد بین شدت این ضربه و عوارض آن در بزرگسالی بصورت تمایلات همجنسگرایانه ارتباط بسیار نزدیک و قوی دیده می شود. مکانیسم روانکاوانه اثر این ضربه های روانی به این صورت تبیین می شود که هر ضربه روانی و بدنی در خردسالی به دلیل شرایط حساس مغزی کودکان به شکلی کامل دریافت می شود و به دلیل ناتوانی و عدم رشد مکانیسمهای محافظتی روانشناختی در آنان آسیبهای دائمی در سیستم روانی و عاطفی و هیجانی آنها ایجاد می نماید که این آسیبها با شکل دهی هسته های وهمزای قدرتمند به ایجاد شبکه های معیوب رفتاری در طی سالهای رشد تا بزرگسالی پرداخته و نظامی از شرایط خاص و دگرگون را باعث می شود که شکل رابطه فرد را با دنیای خارج تعیین می کند. محصول نهایی این فرآیند را ما به شکل رفتارهای ناهمگون در حوزه جنسی با علامت گرایش به همجنس در سطوح گوناگون در درون اجتماع مورد مطالعه قرار می دهیم.