خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو
خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو

روانکاوی وسواس : یک رویکرد جدید تشخیصی و درمانی بر اساس فن تحلیل اوهام

   


نوشته :دکتر محمد رضا ابراهیمی

متخصص روانشناس-رواندرمان-روانکاو


www.feel2.blogsky.com





     کم نیستند مردان و زنانی که بیشتر ایام عمر خود را صرف رفتارهایی می کنند که نه تنها کمترین سودی برای آنها به دنبال ندارد بلکه بر درد و رنجشان نیز می افزاید و به مرور نیز بر عمق جراحات می افزاید و آسیبهای جبران ناپذیری نیز بر اطرافیان آنان وارد ساخته و استهلاکی صعب بر روان و جسم مبتلایان به این بیماری تحمیل می کند. در طی سالها تجربه رواندرمانی شاید بعد از اختلالات عاطفی بیشترین آمار مراجعانم وسواسیها بوده اند . این اختلال را به درستی سرطان بیماریهای روانی نام نهاده اند. چنین وجه تسمیه ای از این واقعیت سرچشمه می گیرد که این بیماری دارو ندارد و از لحاظ روانپزشکی درمانی دارویی برای آن وجود ندارد و صرفا" تنها از راه مهار و کنترل آن دوره های طولانی مدت رواندرمانی است . اختلال وسواس فکری عملی را نمی توان در قالب یک بیماری با علایم ثابت در همه مبتلایان در نظر گرفت. آنچه که در جریان هزاران جلسه رواندرمانی با این افراد داشته ام به تنوع بسیار گسترده در شیوع و شکل این علائم و تفاوتهای بسیار وسیع در تظاهرات و عوارض اشاره دارد. در بسیاری ار بیماریهای روانی دیگر نیز همراهی علائم وسواسی را به وضوح مشاهده می کنیم. بعنوان مثال در اختلال افسردگی یا اسکیزوفرنیا و یا اختلال استرس پس از سانحه و انواع فوبیاها وسواس در خط مقدم تشخیص ما قرار می گیرد. حتی در زندگی روزمره همه انسانها به نحوی بصورتی گذرا با تجربه موقت علائم وسواسی روبرو می شوند که با حذف شرایط استرسزا و اضطرابی آن نشانه ها ره سرعت ناپدید می شوند. چنین رویدادی ما را به این سئوال مهم  رهنمون می گرداند که آیا وسواس در سطحی ابتدایی و اولیه به عنوان واکنشی روانی در جهت سازگاری و بفا در سیستم روانی و رفتاری انسانها کارکرد یافته است یا اینکه علائمی تعریف نشده از لحاظ تکاملی است که در جریان فرآیندهای تحول ژنتیک انسانی به بشر مدرن مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته و در حال حاضر به عنوان رفتاری ناهمگون در موقعیتهای خاص ظاهر شده و گاه به شکل بیماری مسیر عادی زندگی فرد را مختل می سازد؟ به زبان ساده تر آیا رفتارهای وسواسگونه به رده های پایینتر از انسان هوشمند تعلق داشته ودر ارتباط با تغییر ناپذیری و جبریت حاکم بر رفتارهای غریزی سایر جانداران که مختص رفتارهای فطری آنها می باشد در انسان در تقابل با جریانات غیر غریزی به شکلی تکراری و بیهدف و بیهوده ادامه یافته است ؟ 

           

          سبب شناسی بر اساس تجربیات بالینی : 

 

         الف : تقریبا" در تمامی بیماران مبتلا به اختلال وسواس فکری عملی از همان ابتدای کودکی تجربه اضطراب و دلهره در روابط میان بیمار با والدین یا والدین با یکدیگر و سایر اطرافیان وجود دارد. چنین یافته ای ما را به این نکته مهم رهنمون می سازد که سازمان روانی فرد با بار اضافه ای از اضطراب و هیجان در سنین اولیه مورد حمله و بمباران قرار گرفته و تغییرات خاصی در کارکرد و ساختار آن اتفاق افتاده است که بعدها به شکلی مستقل و خارج از حیطه شرایط ابتدایی خردسالی به کنش پرداخته است.   

         ب: روند شکل گیری علائم وسواسی از سرعتی کند و بسیار تدریجی برخوردار است. شدت نشانگان مرضی در طی دوره های گوناگون زندگی فرد دستخوش تغییرات اساسی می گردد. تا قبل از شش سالگی علامتی دیده نمیشود. در دوره شش تا دوازده سالگی علائم سطحی و ابتدایی در قالب رفتارهایی با تعبیر حساسیت بیش از حد بروز می یابد. از بلوغ به بعد به یکباره نوعی جهش خفیف در شدت و گستردگی علایم ظاهر می شود اما ب ورود به دوره اواخر نوجوانی و جوانی و درگیری فرد با مسئولیتهای مهم زندگی نظیر ازدواج و بارداری یا سرپرستی خانواده یا تجربیات عاطفی و روانی دارای بار هیجانی شدید به یکباره نشانه های کنترل ناپذیر وسواس به شکلی محسوس زندگی فرد را مورد تهدید قرار می دهد . در دوره میانسالی و پیری سیر پیشرونده این بیماری به شکلی پایان ناپذیر ادامه داشته و در فاز نهایی و با خستگی روانی و جسمی بیمار به مرحله سقوط و پایان وارده شده  که با افسردگی شدید همراه با علائم ساییده شده وسواسی مشخص می گردد. 

          ج : فرایند شکل گیری وسواس را با این مدل آشنا نیز می توانیم تبیین کنیم که ابتدا در خردسالی و نوجوانی با موجی از اضطراب و دلهره افزایش یابنده شروع می شود و سپس اولین بارقه های وسواس فکری و عملی را در اواخر نوجوانی و آنگاه در سنین بالاتر به شکل رفتار کامل شده وسواسی و آنگاه در مرحله آخر به شکل ترکیبی از حالات اضطرابی و  وسواسهای عملی و افسردگی تظاهر می یابد. 

          د : سازمان شناختی افراد مبتلا به وسواس از یک ویژگی خاص با افراد عادی متمایز می شود. پردازش محرکهای بیرونی و درونی در این بیماران از قدرت بیشتری برخوردار است. آنها قادر به درک جزئیاتی هستند که برای افراد عادی مورد غفلت قرار می گیرد و از حیطه پردازشی ذهنی آنان حذف میگردد. برای افراد وسواسی یادآوری هر رویداد و اتفاق ناخوشایند بعد از سالها از وقوع آن همان هیجان و درد و ناراحتی را ایجاد می کند که در هنگام رخ دادن آن تجربه کرده اند. وسواسیها هرگز چیزی را فراموش نمیکنند بخصوص اگر آن خاطره با هیجان ناخوشایندی همراه شده باشد. در غیر وسواسیها بار هیجانی و عاطفی رخدادهای ناخوشایند بعد از مدتی تخلیه و فراموش می شود اما در وسواسیها چنین به نظر می رسد که این مکانیسم از کار افتاده است. اگر در حق یک فرد وسواسی بدی روا دارید هیچگاه فراموش نخواهد کرد و تا جبران آن دست از گریبان شما برنخواهد داشت و بدین لحاظ از منظر اجتماعی افرادی کینه توز و انتقامجو و عصبانی به نظر می آیند. 

          ه : مکانیسم اصلی روانی که در وسواس نقش بسیار مهمی ایفا می کند ایزولیشن یا جدا سازی است. در جریان این مکانیسم دفاعی عواطف و احساسات و هیجانات از سازمان شناختی و روانی فرد مجزا و ومفترق می شود. در چنین وضعیتی این افراد در شرایطی فاقد هرگونه احساس و هیجان به تعامل با دیگران می پردازند. وسواسیها در ظاهر چهره ای سرد  و خشک و بدون هرگونه تجلی و ابراز عاطفی و احساسی از خود نشان می دهند. نگاه آنان به زندگی در قالبی خشک و منجمد و غیر قابل انعطاف محدود می شود. مشغولیت ذهنی بیش از حدآنان با جزئیات و افکار بی پایان باعث رفتارهایی درونمدارانه و فاصله جویانه از دیگران می گردد. چنین خصلتی بین آنان و بقیه فاصله می اندازد و مشکلات جدی خانوادگی و اجتماعی و درگیری مکرر و دائمی در روابط بین فردی به دنبال می آورد. 

          و : کنترل نقش عمده ای در زندگی افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری و عملی ایفا می نماید. لازمه کنترل دیگران دخالت در زندگی آنها می باشد و بدین لحاظ این افراد به مداخله گر در مسایل دیگران معروفند. با کنترل رفتارهای دیگران این بیماران تلاش می کنند تا بر اضطراب بنیادینی که بشدت آنها را می آزارد فائق آیند. کنترل دیگران را می توان به نحوی فرافکنی وسواس بر دیگران تلقی نمود. معنای روانشناختی آن این است که دیگران نیز باید همانند من عمل نمایند تا جریان اضطراب آزار دهنده حاکم بر سیستم روانی و رفتاری ذهنی من مهار گردد و همانگونه که من بر خویشتن کنترل دارم دیگران نیز باید توسط من کنترل گردند تا تسکین ناشی از این کنترل نصیب من گردد. 

 

          تبیین وسواس بر اساس نظریه جدید تحلیل اوهام : 

 

         بر اساس این نظریه و با توجه به یافته های جلسات روانکاوی مبتنی بر تحلیل اوهام در این افراد بیماری وسواس به شرح زیر ایجاد و گسترش می یابد: 

          الف : در فرآیند شکل گیری اوهام اضطرابی هسته های وهمی خاص در دوران کودکی و در ارتباط با اطرافیان بیمار شکل می گیرد. در نظریه تحلیلی وهمی هر رویداد و حادثه ای می تواند در ساختار روانی و ذهنی به تشکیل هسته هایی منجر شود که در درون خود هیجان و اضطراب آن اتفاق را نگهداری و بازتولید نموده و در ارتباط با سایر بخشهای سازمان روانی و رفتاری به تغییر و تبدیل و تحریف آن تجربه به اشکال و نمودهای گوناگون پرداخته و نظام نوین رفتاری و هیجانی را در فرد ایجاد نماید. در افراد مبتلا به وسواس این هسته های ابتدایی که سرآغاز نظام وسواسگونه رفتاری و روانی آنان است انرژی و بار و قدرت خود را از آن حوادث دردناک اولیه اخذ می نماید و بر اساس فرآیندهای وهمساز به فرم رفتارهای اولیه وسواسی تغییر شکل می دهد. 

          ب : با توجه به اینکه در دوران کودکی رودررویی با واقعیت در حداقل قدرت به سر می برد و سازمان وهمی غریزی تسلط  کامل و جامعی بر رفتار و ذهن کودک دارد این هسته های وهمی اولیه مراکز شناختی و تفکر و عواطف و هیجانات را تحت کنترل و تصرف  خود در می آورند. نتیجه چنین رویدادی در سنین بالاتر عملکرد مختل در همکاری مراکز شناختی و عاطفی در بیماران مبتلا به وسواس می باشد. 

          ج : در دوره نوجوانی و با بیداری غریزه جنسی نوعی تداخل وهمی با اوهام جنسی برخاسته از بلوغ ایجاد می گردد. چنین تداخلی باعث اختلال در روند عادی زندگی جنسی افراد مبتلا به وسواس می شود. تقریبا" در تمامی افراد وسواسی ما با بدکارکردی در عملکرد جنسی روبرو هستیم. هر چه بر شدت وسواس فرد افزوده می شود بر میزان این تداخل نیز افزوده می شود. شایعترین علامت جنسی در مبتلایان به وسواس سردمزاجی و ناتوانی جنسی می باشد. 

          د : تکرارهای وسواسی و بیمارگونه رفتارها در این بیماران خاصیتی تسکین دهنده و کاهنده اضطراب دارد. تکا نهای وهمزای اولیه زندگی فرد به تدریج در سطحی منفک از واقعیت کنترل سازمان روانی و رفتاری بیمار را در اختیار خود می گیرد تا نوعی سازگاری برای ارضای وهمی در بیمار ایجاد نماید. رفتار تکراری و اجباری و وسواسگونه تلاش سازمان وهمی متشکل از هسته های قدرتمند و قدیمی وهمی است تا تسلط و قدرت خود را بصورت نامحدود حفظ نماید تاضمن بهره مندی از تشفی و ارضا بیمار را در حالتی از تعادل نوروتیک و سازگارانه در تعامل با محیط و اطرافیان نگه دارد. 

 

          فرآیند درمان با استفاده از شیوه های تحلیل اوهام: 

         رواندرمانگر با شناخت دقیق نقشه وهمی مراجع با ردیابی کامل ساختارهای وهمی و دستیابی به هسته های وهمزای اولیه در طی جلسات رواندرمانی ضمن استفاده از تکنیکهای تخلیه هیجانی و تکیه بر محتویات انبار شده ناخودآگاهی تلاش می کند تا بتدریج مراجع را از طریق تفسیرهای دقیق سازمان وهمی وی به درون واقعیت سوق دهد. به مرور و در طی جلسات متعدد این تلاشها به رهایی بیمار از نظامهای قدرتمند وهمی وقدیمی وی منجر شده و او را به سوی درگیری با ساختار جدید و در عین حال ناشناخته دنیای فاقد وهم می کشاند. با ادامه درمان و با از بین رفتن هسته های وهمی وسواس ساز اولیه علایم وسواس ناپدید شده و مراجع تجربه قدم زدن در دنیای واقعیت و بدون وهم را پیدا می کند.

 

 

روانکاوی تاریخی نبرد وهمی ایرانیان و اعراب

          هنگامیکه هلاکو خان آخرین خلیفه عباسی المستعصم بالله را درسال 659 هجری در نمد پیچید و به هلاکت رساند سلطه اعراب بر سرزمین ایران نیز به پایان رسید. اما میراث چند قرن نفوذ آنان اثری بس عمیق بر ناخودآگاهی جمعی ایرانیان وارد ساخت که هنوز نیز عوارض آن را مشاهده می کنیم. با تحلیل ناخودآگاهی آثار بجا مانده از این قرون و با استفاده از فن تحلیل اوهام منتقل شده در طی نسلهای گذشته تا کنون دامنه این اثر گذاری را به شرح زیر می توان تفسیر نمود:

1- ایرانیان در طی این هفت قرن به اعراب جزیه می پرداختند . جزیه در واقع برای غیر مسلمانان و غیر اعراب وضع شده بود تا افتخار تحت سلطه بودن را همیشه به همراه داشته باشند.

2- نگاه اعراب به ایرانیان نگاه از بالا به پایین بود. خلیفه همیشه بصورت مطلق بر جان  و مال و ناموس آنان اختیار داشت.

3- اعراب ایرانیان را موالی نام نهاده بودند که به معنای برده و بنده است.

4- اعراب خود را از نژاد برتر می دانستند و ایرانیان را پست و حقیر و بی ارزش می شمردند.

5- در طی این هفت قرن هر گونه جریان مخالف توسط خلافای اموی و عباسی سرکوب گردید.

          آنچه بر ایرانیان در طی آن قرون گذشت از لحاظ روانکاوی سرچشمه اوهامی گردید که به عنوان میراثی تلخ تاکنون فعال بوده و در رفتار و کردار و اذهان آنان دیده میشود. با بررسی آنچه که بعد از تسلط اعراب بر ایرانیان گذشت می توانیم به بافتهای عمیق ناخودآگاهی جمعی آنان دست یافته و میزان آسیب را مشخص و معین سازیم.

          ایلخانان و گورکانیان  هر کدام زخمه های دهشتناکی بر این پیکره رنجور وارد ساختند اما از با قدرت گرفتن صفویه اولین تجلی واکنشهای مقابله ای برای انتقام از اعراب نمودهای خود را آشکار ساخت. ترکهای سنی مذهب عثمانی به نحوی تداعی کننده اعراب مهاجم بودند. اما ایرانیان این بار انفعال قبلی را از خود نشان ندادند. مهمترین اقدام صفویان  بسط مذهب تشیع بود که می تواند نوعی ایستادگی در برابر جریان دینی مسلط آن دوران تلقی گردد. علاوه بر اهداف سیاسی و اجتماعی از لحاظ روانکاوی می توان به خشم فرو خورده ناخودآگاه ایرانیان از اعراب سنی مذهب اشاره کرد که در اقدام سلاطین صفوی برون افکنده گردید. در این دوران با پدیده بزرگمنشی و سالارپنداری ایرانی مواجه می گردیم که ریشه در اوهام تحقیر کننده ایجاد شده در  دوره تسلط اعراب داشت. این اوهام پیش برنده به سرعت ایرانیان را به سمت جبران ناکامیهای وهمی و واقعی گذشته کشاند. برای کاستن از درد و رنج عقب ماندگی تاریخی خود ترکان عثمانی را بشدت تار و مار ساختند و آموزه های تشیع را پراکندند  و فقیهان  قدرتمندی را وارد کارزار نمودند تا بر حجم این آمادگیها ی دفاعی بیفزایند و از دیگر سو به تسکین جراحات وهمی دردناک گذشته خویش بپردازند و انتقامی هولناک از مسببان ناکامیهای تاریخی خویش گرفتند.  ( ادامه دارد)

         

روانکاوی بمب گذاران انتحاری

         این روزها اخبار رسانه های جهانی مرتب از عملیات انفجاری انتحاری افرادی یاد می کند که با فدا کردن جان خود به شکلی فجیع دیگران را به قتل می رسانند و هیچگاه فرصت آن را پیدا نمیکنند که ازنتایج عملیات خود باخبر شوند و یا سودی عینی از آن بدست آوردند. به عنوان یک رواندرمانگر با نگاه روانکاوانه  با افزایش حساسیت پژوهشی خود بر این موارد یافته هایی را از زمینه روانی و شخصیتی این افراد کسب نموده ام که می تواند درک نسبی از اهداف و خصوصیات آنها را برای ما فراهم  نماید. از منظر روانکاوی و با تکیه بر فنون تحلیل اوهام به عنوان دقیقترین ابزار برای تحلیل این پدیده استفاده نموده ام  و تلاش شده است تا با ترکیب تجربیات بدست آمده از سایر موقعیتهای مشابه تبیین دقیقی از فرآیندهای آسیب زننده و مخربی که در نهایت به نابودی و تخریب و انهدام می انجامد داشته باشم. برای نیل به این منظور نتایج بدست آمده را به شرح زیر ارائه می نمایم : 

          الف - برای درک سازوکارهای وهمی ناخودآگاهی این افراد ابتدا باید به نمونه های بالینی و مشابه آن یعنی افرادی که به کشتن خود اقدام می کنند توسل جوییم. در فرآیند اقدام به خودکشی اوهام سازمان یافته و قدرتمند با هسته های شکل یافته از همان دوران ابتدایی زندگی فرد در حول محور تخریب ارگانیسم خود متمرکز می گردد. این اوهام با همراهی خشم متراکم شده و غیر قابل کنترل قدرت مانور در محدوده ای فراتر از ارگانیسم و تن را نمی یابند بنابر این در جهت رسیدن به ارضا و تشفی و تسکین مسیری به سمت درون می یابند. در نهایت فرد با تبدیل این اوهام متراکم و سازمان یافته به رفتاری تعریف شده که در راستای تخلیه کامل و ارضای حداکثری یعنی خودکشی است دست می یازد. با اقدام به خودکشی موجی از تخلیه وهمی تمامیت ارگانیسم را نشانه می رود و در لحظه کشتن خود تسکینی قوی که به نوعی معادل و شبیه  ارگاسم و ارضای قدرتمند جنسی است توسط فرد تجربه می شود که با نابودی تن بدست می آید.در حقیقت انتحار نقطه نهایی تعامل چند هسته ناخودآگاه وهمی همسو است که در اتحادی قدرتمند با جریانات هیجانی و عاطفی ارگانیسم خود را بعنوان دشمن و منبع ناکامی مورد حمله قرار می دهد و با حذف تن حاکمیت بلامنازع خود را به اثبات نزدیک می سازد . ذکر این نکته خالی از فایده نیست که فرآیندهای وهمی از قوانینی پیروی می کنند که فهم آنها در قالبهای ذهنی مرسوم و متداول نمی گنجد و تحلیل و تفسیر آنها با قوانین مبتنی با واقعیت سنخیت و همانندی ندارد و شناخت آنها مستلزم تسلط و آگاهی از دانش روانکاوی می باشد.  

          ب - با توجه به این نکته که بخش دیگری از فرآیند عملیات بمب گذاران انتحاری به کشتن و نابودی انسانهای دیگر می انجامد پس باید به بررسی موارد مشابه در افرادی پرداخت که به دلیل آسیبهای جدی در ساختار روانی و هیجانی خود از آنها با عنوان قاتلان حرفه ای نام برده می شود پرداخت . با توجه به نتایج  بدست آمده مبتنی بر رویکرد روانکاوانه و یافته های پژوهشی خود در رابطه با قاتلان و  همچنین بیماران مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی سازمان نیافته که درگیر رفتارهای جنایی بوده اند می توانم به جرئت بر نقش نیازهای وهمی معطوف شده بر تسکین از طریق کشتن دیگران اشاره نمایم. قاتلان حرفه ای و بیماران سادیستیک ار لحاظ شرایط اولیه زندگی و خانواده و روابط با اطرافیان خود به نحوی ملموس در معرض تشکیل جریانات وهمی آماده کننده ای قرار می گیرند که به تدریج آنها را به تجمع وهمی حول چهارچوب راه حل رهایی و تسکین از طریق آدمکشی می کشاند. نکته مشترک مربوط به شرایط ابتدایی زندگی این افراد به نقش پر رنگ اوضاع ناکام کننده دوران خردسالی آنها دلالت دارد. خشم برخاسته از ناکامیهای دردناک اولیه زندگی به سازماندهی وهمی خاصی می انجامد که با توجه به ساختار اوهام که همیشه به دنبال ارضا و رهایی می باشند  به سمت و سوی کشتن دیگران ختم می گردد.  

          ج - نکته مهم و ارزشمند دیگری که  در تشخیص و سبب شناسی رفتار بمب گذاران انتحاری کمک وافری می نماید به نقش محیط و افراد و تکانه های وهمزایی اشاره دارد که می تواند بطور مصنوعی و با تکیه بر ایجاد وضعیت آماده سازی وهمی - ذهنی به خلق اوهامی منجر شود که ثمره آن تربیت فرد بمب گذار با سازمان وهمی قدرتمند گردد. به عنوان مثال در تکنیکهای مغزشویی نکته مشترک ایجاد سازمان وهمی جدید به جای سازمان وهمی قدیم می باشد. در مغز شویی نگرش و عقیده فرد قربانی پاک و شسته نمی شود بلکه با استفاده از استخوانبندی اوهام قبلی و تحت فشارهای روانی و هیجانی محتویات جدیدی وهمی خلق شده و بر آن استوار می گردد و قربانی به ناچار به تمکین اوهام القایی بازجویان خود پرداخته و آنگاه بر اساس آن به رفتار می پردازد. بنابراین می توانیم تحت شرایط کنترل شده ساختار وهمی فرد را در جهت تمنیات و اعتقادات و نگرشهای دیگران  دستخوش تغییر و تبدیل نماییم. 

          د - با ترکیب نتایج حاصله از سه تبیین فوق و همچنین شرح حال و نقل قول و اظهارات بمب گذاران و بررسی پیشینه وهمی اعتقادی آنها می توانیم سازمان وهمی بمب گذاران انتحاری را با تجمع اوهام حاصله از ناکامیهای مکرر در زندگی عاطفی و هیجانی آنها بخصوص هسته های خردسالی و خشم متساعد از آن و تولد اوهام فرعی ناشی از این خشم مرتبط بدانیم.این خشم در بخشی از این فرآیند به درون فرد هدایت شده و در انتظار  شرایط مناسب برای تخلیه و نابودی خود لحظه شماری می کند. همراه با این خشم متراکم شده ناشی از اوهام ناکام ساز ابتدایی معطوف به درون در این افراد میل به کشتن دیگران که مفری برای تخلیه وهمی و دستیابی به تشفی است نیز پرورش می یابد و مجموع این دو جریان در رابطه فرد با ساختارهای وهمی اعتقادی و محیطی به تکمیل سازمانبندی و جهت دهی به سمت اهداف خاص منجر می گردد.  

          در پایان توضیح این نکته ضرورت دارد که ما نمی توانیم با تکیه صرف بر یک جریان وهمی از یک  فرد بمب گذار انتحاری بسازیم بلکه باید ابتدا داوطلبانی که از لحاظ ساختار وهمی خردسالی نوعی آمادگی روانی و هیجانی را دارا می باشند انتخاب نموده و سپس با تربیت و پرورش معطوف به ایجاد اوهام فرعی با هدف خاص و در شرایطی مطلوب و با زمینه های اوهام اعتقادی به تقویت انرژی بالقوه مخرب به رفتارهای تخریبی با هدف کشتن خود و دیگران پرداخته و آنگاه به وی کمربند انفجاری تقدیم نماییم. ساختار ایجاد شده وهمی از چنان قدرتی برخوردار می باشد که قدرت تفکر و بینش را از بمب گذار سلب نموده و بر اساس دستور فرماندهی وهمی  و با هدایت مافوق خود به نابودی دیگران اقدام می نماید.