خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو
خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو

روانکاوی عشق و نفرت : ارائه یک یافته جدید بر اساس فن تحلیل اوهام

        

نوشته دکتر محمد رضا ابراهیمی

متخصص روانشناس-رواندرمان-روانکاو


www.feel2.blogsky.com

drebrahime@      تلگرام






     انسان رهایی یافته از حیوانیت بی هیچ آمادگی قدم در وادی ای گذاشت که برای آن ساخته نشده بود. برای هر ابداعی هزاران سال وقت گذاشت و بتدریج شکل جدیدی از سازگاری را در کره زمین بنیان نهاد که امروزه نوع تکامل یافته آن بنام تمدن همه عرصه های زندگی وی را در بر گرفته است. اما تقابل صدها میلیون سال تکامل جانداران و تطابق آنان با طبیعت و سازگاری مصنوعی مختص بشر به خلق دنیای دیگری منجر گردیده است که آن را دنیای اوهام نامیده ایم که به دلیل ماهیت ناخودآگاهی آن و ناآشنایی بشر مخفی مانده است و تنها در فرآیندهای روانکاوانه و تحلیل دنیای ناخودآگاهی و استفاده از فن تحلیل اوهام  می توانیم قوانین وهمی آن را کشف و ادراک نماییم و اثرگذاری نود ونه درصدی آن را درتمامی بخشهای زندگی بشر کنونی به اثبات برسانیم. بشر کنونی اسیر اوهام خود است و تمدن پنجهزار ساله در مقابل میلیونها سال تغییرات فقط قطره ای از دریا می باشد. آیا بشر در ادامه این سازگاری مصنوعی با نام تمدن به شناخت این اوهام قادر گشته و با کنترل آنها شکل جدیدی از حیات را بنیان می گذارد یا اینکه با غرق شدن در دنیای وهمی خود مجددا" به طبیعت باز می گردد ؟

          در نظام تکاملی ارگانیسم انسان در مقایسه با سایر مهره داران مشابه برای یک دوره حداکثر بیست ساله زندگی برنامه ریزی شده است. اما به مدد جهش ژنتیکی و انشعاب از سایر پریماتها و جانداران انسانگونه و تغییر در سطح کرتکس مغزی و ظهور پدیده ای به نام هوش انسانی در طی صدها هزار سال سازگاری مصنوعی بشر توانست متوسط طول عمر خود را به چهار برابر آنچه که باید باشد برساند. چنین تغییری با توجه به اینکه در هستی برای آن تعریفی وجود ندارد باعث شده است که به تغییرات گسترده دیگری نیز بیانجامد که در مقایسه با سایر جانداران نمی توان برای آن مشابه ای پیدا نمود. یکی از مهمترین این تحولات تغییراتی است که در رفتارهای بشر در مقایسه با سایر جانداران ایجاد شده است. 

         

          خاستگاه عشق :


در نظام روانی و رفتاری حیوانات نزدیک به انسان عشق در قالب رفتارهایی دیده می شود که ریشه در تولید مثل و بقا دارد. به سخن دیگر در مقایسه حیوانات با انسان تنها نقطه مشترک در عشق رفتارهای جنسی می باشد. حیوانات در همان سطح باقی می مانند اما در انسان شاهد آغازی دیگر از این نقطه می باشیم. این آغاز را باید با توجه ساختارهای وهمی حیات بشری مورد بررسی قرار دهیم. ساختارهایی که با جدایی بشر از انواع اولیه در بشر شروع به نشو و نما کرد و امروزه نود و نه درصد رفتارهای وی را شکل داده است. این همان دنیای موازی است که در کنار دنیای واقعیت ماهیت دوگانه حیات  بشریت را شکل داده است. 

        عشق در انسانها ماهیتی ترکیبی از دو دنیای موازی دارد. آنچه را که ازمیراث اولیه و در اشتراک با سایر موجودات ساکن در کره زمین دارد و هدف آن بقا و ادامه نسل است و در بشر اولیه به شکل رفتارهای جنسی خالص دیده می شود و به عنوان بخشی از واقعیت زندگی بشری می توان آن را به حساب آورد و آنچه که محصول پردازش ساختارهای وهمی و فعالیت هسته های وهمی خاصی است که در قالبی ناخودآگاه ناشی از فرآیند سازگاری مصنوعی خاص بشر است و به شکل رفتارهایی بروز می یابد که در واقعیت نمی توان برای آن علتی بر شمرد اما رفتارهای جنسی بشر را تحت الشعاع خود قرار داده است و با سایر عناصر وهمی زندگی انسانی نیز تداخل نموده و یا اینکه قرابت زیادی با آنان بدست آورده است.


          توصیف رفتار عاشقانه :


          بر اساس تجربیات بالینی متکی بر بیست سال کار حرفه ای و تخصصی در زمینه رواندرمانی و روانکاوی  بر اساس فن  تحلیل  اوهام رفتارهای عاشقانه را می توانیم بر اساس موارد زیر توصیف نماییم:

          - فرد عاشق مشغولیت وسواسگونه نسبت به معشوق پیدا می کند که روندی تدریجی و کند دارد.

          - به مرور رفتارهای دیگر فرد تابعی از این رفتار عاشقانه گشته و ماهیتی ثانویه پیدا می نماید.

          - هیجانات فرد در مقایسه با قبل وضعیت عاشقی تمایل بیشتری به تخلیه پیدا می نماید.

          - کشش و همگرایی به سمت معشوق خاصیتی افزایش یابنده داشته و ادامه می یابد.

          - تغییرات رفتاری در فرد به حدی می رسد که به شکلی از وابستگی افراطی به معشوق منجر می گردد.

          - هرگونه جدایی یا تصور جدایی باعث ایجاد دلهره و اضطراب شدید در فرد عاشق می گردد.

          - با استحکام فرآیند عاشقی نوعی شباهت و همراهی و همانندی در رفتارها و احساسات دو فرد بوجود می آید.

          - با بروز ناکامی در عشق فرد ناکام وارد مرحله ای از افسردگی می گردد که بسیار شدید می باشد.


          عشق از دیدگاه روانکاوی :


          بر اساس نظریه روانکاوی دو اتفاق مهم در عاشق شدن بوقوع می پیوندد که به شرح زیر می باشد :

          - واپس گرایی : بازگشت به سنین ابتدایی زندگی و بازسازی دوباره روابط با والدین در جریان عاشق شدن ستون اصلی روابط عاشقانه را می سازد. هر آنچه که نوزاد در رابطه با پدر و مادر کسب نموده است و تمامی ناکامیها و کامرواییها دوباره در یک رابطه عاشقانه زنده می شود و چهاچوبهای آن را شکل می دهد و حدود آنرا مشخص ساخته و واکنشهای مرتبط به آن را فرم می دهد. مرزهای ایگو در جریان واپسروی ناخودآگاه فرد عاشق حذف گردیده و توانمندیهای آن از ایگو به معشوق منتقل می گردد. عاشق می گوید :" من هیچم و او همه چیز است ." و این نکته که  " با شراکت در افتخار و عظمت او از هیچی به همه چیز می رسم."

          - فرافکنی : فرد عاشق با فرافکنی همه ایده آلها و خوبیها بر شخصیت معشوق به سوی اتحاد و یکی شدن با وی کشانده شده و لذت بسیاری در این راستا کسب می نماید. هر عشق به نوعی " ارضای خودشیفتگانه " است که عاشق با بدست آوردن آنچه که قبلا" در کودکی از دست داده است  را دوباره بدست می آورد.


          عشق از زاویه دنیای اوهام :


          با تجربه بیست ساله رواندرمانی روانکاوانه بر اساس فن تحلیل اوهام پرداختن به موضوع عشق از زاویه ای دقیقتر چندان برایم دشوار نمی باشد. بررسی عشق را با تولد باید آغاز نمود. رابطه ای مبتنی بر تمام حواس از سوی دو موجود . یکی ناتوان و ضعیف و بشدت وابسته در همه چیز  و دیگری توانمند و قوی و دارای همه چیز. آن چه که در دو سال اول رابطه مادر با کودک می گذرد تعیین کننده جریانات عاشقانه آینده وی در بزرگسالی می گردد. در اینجا در کلیات با یافته های روانکاوی شباهت و همانندی غیر قابل انکاری وجود دارد. بر اساس نظریه تحلیلی اوهام ساختارهای اولیه وهمی غریزی مبتنی تکامل مفهوم بقا را برای ما مهم می نمایاند. نوزاد برای زنده ماندن به فردی بنام مادر نیازمند است. اوهام غریزی و ابتدایی در رابطه مادر و کودک شروع به ساخته شدن می نمایند. این هسته های وهمی علاوه بر بقای نوزاد کارکردهای دیگری نیز در سالیان بعدی زندگی پیدا می نمایند که به شکل دهی نظام رفتاری فرد منجر می گردد. ویژگیهای اوهام منشعب از بقا را می توانیم اینگونه توصیف نماییم:

          - هسته های وهمی ناشی از میل به بقا در رابطه نوزاد با مادر به ایجاد نوعی از سازمان رفتاری بین نوزاد و مادر منجر می گردد که به حداکثر تشفی و تسکین در نوزاد منتهی می گردد.

          - این اوهام به تثبیت و تقویت رفتارهای حفاظتی مادر نسبت به نوزاد منجر می گردد.

          - نوزاد در دنیای وهمی ابتدایی خود نوعی تدافع و تقابل و تفاهم در رابطه با مادر را تمرین می کند.

          این اوهام نوزاد را در مقابل ناکامی و رنج و درد وادار به واکنش می سازد.

          - این اوهام با مرزبندی کارکردی نوعی همراهی با ساختار غریزی نوزاد برای بقا دارد.

          - واکنشهای مادر در برابر تجلیات وهمی نوزاد با ساختاری کاملا" وهمی ابراز می گردد.

          - بتدریج این اوهام تمایل به تسلط را در نوزاد تقویت می نماید.

          - به مرور با درگیری وهمی مادر با نوزاد این نوزاد است که قدرت کنترل و هدایت مادر را برای رفع نیازهای خود می یابد.

          - نبرد وهمی بین مادر و نوزاد به پیروزی نوزاد برای کسب حداکثر ارضا می انجامد.

          - مادر برای همیشه به خدمت نوزاد و کودک و فرزند در می آید.


          رفتار عاشقان در بزرگسالی را بر اساس مدل وهمی فوق می توانیم اینگونه تبین نماییم :

          - اوهام قدرتمند ناشی از میل به تسلط و قدرت که ریشه در رفتارهای نوزاد برای بقا در رابطه با مادر دارد منجر به ایجاد نوعی از سازمان رفتاری بین دو فرد گردیده که هدف از آن تشفی و ارضای تکانه های قدرتمند غریزی و جنسی است.

          - اوهام ایجاد شده بین دو فرد عاشق و معشوق منجر به ایجاد نوعی رفتارهای حفاظتی دو فرد عاشق و معشوق نسبت به یکدیگر می گردد. در کلمات عاشقانه ترس از آسیب و اتفاق ناگوار و جدایی مبین چنین تمایلاتی می باشد.

          - عاشق و معشوق در دنیای وهمی خود نوعی تدافع و تقابل و تفاهم وهمی را برای کسب حداکثر ارضا تمرین می کنند.

          - اوهام عاشقانه در ساختار منفعت طلبانه و تسکین جویانه خود در برابر هر عامل ناکام کننده ای بشدت واکنش نشان می دهند و عاشق و معشوق را برای رسیدن به بقا و جاودانگی در کنار هم نگه می دارد.

          -  تمام واکنشهای عاشق و معشقوق در برابر یکدیگر بجز رفتار جنسی غریزی از ساختاری کاملا" وهمی برخوردار می باشد.

          - در درون هر رفتار عاشقانه ای اوهام تسلط جویانه بشدت فعال می گردند تا دیگری را تحت کنترل خود در آورد. بعبارت دیگر در رفتارهای عاشقانه هر دو فرد عاشق و معشوق در تلاشند تا یکدیگر را به بند کشانده تا بتوانند تسکین وهمی بیشتری برای خویش فراهم سازند.در این نبرد وهمی که در قالبی عاشقانه بوقوع می پیوندد یکی باید پیروز گردد و دیگری را در چنگ خود اسیر نماید در غیر اینصورت می تواند زمینه ساز تقویت اوهام نفرت ساز گردد.

          - متاسفانه در هر رابطه عاشقانه ای همانگونه که نوزاد مادر را به خدمت می گیرد که نیازهای وی را رفع نماید یکی از طرفین دیگری به اطاعت خود در می آورد تا برنده این نبرد وهمی برای کسب قدرت گردد و دیگری نیز به خدمت به وی در می آید. این نکته سیاه نهقته در عشق است که برابری و مساوات در آن معنا ندارد. در اشعار شعرای زیادی از بی وفایی معشوق و یا ظلم عاشق سخن به میان آمده است که بیانگر نابرابری در یک رابطه عشقی است.


          نفرت :

         عشق و نفرت دو روی یک سکه اند . ریشه نفرت به ناکامی بر می گردد هنگامیکه اوهام تسلط جویانه با ناکامی روبرو شوند آنگاه هیجان وهمی اینجاد شده به رفتارهایی منجر می گردد که با عنوان نفرت مشخص می گردد. بطور کلی بر اساس نظریه تحلیل اوهام نفرت به شکل زیر در یک رابطه عاشقانه تولید می گردد :

          - نفرت در یک رابطه عاشقانه ناشی از ناتوانی کارکردی وهمی عاشق و معشوق در فرآیندهای منجر به تسلط و تحکم می باشد. هر گاه در یک رابطه وهمی عاشقانه دو فرد توافقی در خصوص پذیرش تسلط بر یکدیگر نیابند آنگاه ناکامی حاصله با اوهام مقابله گر به شکل تنفر نشان داده می شود که نقطه مقابل عشق می باشد . تمایل به دوری وجهه مشخصه این رفتارها می باشد.

          - هنگامیکه روابط وهمی عاشقانه دو فرد به جای خاصیت حفاظتی محتوای تهدید داشته باشد به دلیل ضدیت تهدید و خطر برای بقا و ناخشنودی ناشی از آن و ناکامی برخاسته از آن اوهام برانگیزاننده نفرت فعال شده و دو فرد در مقابل هم قرار می گیرند.

          


  

روانکاوی خودکشی : ارضای وهمی با شیوه نابودی تن

       

دکتر محمد رضا ابراهیمی

متخصص روانشناس-رواندرمان-روانکاو


drebrahime@


feel2.blogsky.comخاطرات یک دکتر روانشناس



   خودکشی مشکلی جهانی است. هر ساله میلیونها تن در سراسر دنیا جان خود را می گیرند و از قید زندگی خویشتن را می رهانند. به عنوان یک رواندرمانگر و روانکاو بیشمار با این پدیده روبرو بوده ام. بسیار کسان می شناسم که به دست خویش رو در نقاب خاک افکندند  و کالبد از جان تهی ساختند.   به راستی آدمیان را چه می شود که به مرحله ای از  درماندگی میرسند که مرگ را برای خود تسکین دهنده و آرامش بخش می پندارند و به دامان آن پناه می برند؟ 

           در نظریه روانکاوی کلاسیک نکات مهمی در سبب شناسی خودکشی مطرح شده است که در جایگاه خود بسیار مهم می باشد. بطور خلاصه این نظریه به این جمعبندی تئوریک در این زمینه دست یافته است : 

          ۱- سوپر ایگوی فرد افسرده قادر به برآورده سازی بخشش در احساس گناه فرد نمی گردد. در نتیجه بواسطه واپس روی فرد به سالیان اول زندگی سوپر ایگوی ابتدایی را بکار گرفته و با نابودی تن تکانه های غیر قابل کنترل این سوپر ایگوی ابتدایی را ارضا می بخشد. 

          ۲- خودکشی چرخش سادیسم به سمت ارگانیسم است. 

          ۳- تلاش برای خودکشی در اصل ممانعت از فشارهایی است که از طرف سوپر ایگو در جهت تنبیه فرد اعمال می گردد. 

          ۴- خودکشی به این دلیل انجام می شود که همراه با آن آرزوها و تصورات وهمی ای از ارضای آرامبخش با افکار  خودکشی همراه میگردد. 

          ۵- خودکشی تمایل ناخودآگاه فرد برای وصل به فرد از دست رفته تلقی می گردد. 

          ۶- خودکشی در اصل کشتن سوپر ایگوی سختگیر و یکی شدن با سوپر ایگوی سهل گیر است. سوپر ایگوی وحشت برانگیز و تنبیه گر نابود می شود و جای خود را به سوپر ایگوی متعادل و خالصی می دهد که تسکین و آرامش با خود به ارمغان می آورد. 

          ویژگیهای بالینی : 

          آنچه در کلینیک و در طول بیش از بیست سال رواندرمانی با شیوه روانکاوی و فن تحلیل اوهام با مراجعان خود داشته ام علاوه بر تایید مفاهیم تئوریک روانکاوانه دستاوردهای جدیدی را نیز به دنبال داشته است که در این مقاله بر آنها تاکید بیشتر می نمایم. خلاصه این یافته ها به شرح زیر می باشد: 

          الف - خودکشی را بر اساس نظریه تحلیل اوهام  می توانیم به تجمیع چند وهم متشابه یا متقارن با یکدیگر اطلاق نماییم که با هدف ارضای وهمی نابودی کل ارگانیسم را نشانه می روند. چنین همراهی و تجمیع وهمی هنگامی اتفاق می افتد که شرایط زیر مهیا گردد:  

          - اوهام ناکام شده انرژی زیادی از قبل فراهم کرده باشند. در افراد افسرده به دلیل فرآیندها ناکام کننده در روابط با مراجع قدرت و یا فقدان آنها ساختارهای وهمی با انرژی بیش از اندازه شکل می گیرد که با نابود سازی کل ارگانیسم نوعی همانندی و همراهی با فرد از دست رفته یا فرد ایجاد کننده اوهام ناکام ساز صورت می پذیرد. کشتن خود واجد دو معنای کلی است . اول اینکه نوعی همانند سازی با فرد از دست رفته صورت می گیرد و دوم اینکه فرد با کشتن خود فرد ناکام کننده را نیز نابود می سازد.

          - راههای تشفی وهمی به دلایل دیگری مسدود شده باشند. در افرادی که اقدام به خودکشی می کنند مکانیسمهای تخلیه وهمی در جهت رسیدن به هدف دچار انسداد و مانع می شوند و نیاز انباشته به تخلیه به مرور با فعال سازی و ارتباط با جریانات هم جهت و همراه به آنی ترین شیوه تخلیه که همان تخلیه انرژی متراکم شده به سمت ارگانیسم است متوسل می شود. نتیجه چنین تخلیه به شکل فاجعه باری به نابودی ارگانیسم ختم می گردد. به عنوان مثال در افراد افسرده فرآیندهای دفاعی ناخودآگاه کند و یا منفعل می گردد. بجز مکانیسم واپس روی سایر مکانیسمهای روانی بلوک می شود. در نتیجه در فضای واپسگرایانه با انبوهی از اوهام ناکام مانده و با فقدان راههای مناسب خروجی بجز نابودی خود راه دیگری برای فرد بیمار باقی نمی ماند. در چنین موقعیتی اگر از فرد افسرده سوال نمایید که چه چیزی تو را خوشجال خواهد کرد خواهد گفت فقط مرگ!!.

          - سازمان وهمی فرد در شرایط رکود به سر برده باشد. این رکود می تواند ناشی از تقابل اوهام متعارض در جهت ارضا با یکدیگر باشد. در چنین شرایطی به دلیل تعدد مراکز درگیر رکود وهمی ایجاد می گردد. هنگامیکه چند جریان وهمی در راه رسیدن به هدف ارضا و به دلیل دودرویی با یکدیگر در جبهه مقابل هم قرار گیرند در اینصورت ساختار کلی وهمی فاقد انسجام لازمه برای بقا گردیده و به دلیل از دست دادن توازن و تعادل به سمت از هم پاشیدگی سوق داده می شود. در این وضعیت ارگانیسم فرد به عنوان مرکز عملیات تسکین و تشفی به همراه این ساختارهای وهمی به سمت نابودی کشانده می شود. لازم به توضیح این نکته است که قدرت یابی اوهام ارتباط مستقیمی با سطح تماس فرد با واقعیت یا ایگوی وی دارد. هر چه اوهام تسلط بیشتر یابند از حضور فرد در واقعیت نیز کاسته خواهد شد . شرایطی که در مبتلایان به افسردگی به وضوح دیده می شود.

          - هسته های وهمی قدرتمند اولیه دارای بار بیش از حد تحمل بوده و در نتیجه با شیوه های مرسوم تخلیه و تسکین امکان پذیر نبوده آنگاه نابودی خود به عنوان هدف در نظر گرفته می شود.به عنوان یک واقعیت بالینی هر چه ضربه های وهمزای اولیه در سن پایینتری وارد شود به همان نسبت تاثیرات طولانی مدت تری نیز خواهد داشت. به عنوان مثال از دست دادن مادر در یک نوزاد بسیار مهلکتر است تا اینکه در سن مثلا" بیست سالگی بوقوع پیوندد.علت آن این است که ساختارهای اصلی وهمی نوزادی آمادگی ذاتی کمتری برای قرار داشتن در موقعیتهای نامتعارف دارا می باشد. هر چه این رویدادها بیشتر باشد به همان نسبت هسته های آسیب دیده مخرب اولیه از آسیب زنندگی بیشتری برخوردار می باشد. با گذشت زمان و با تکمیل سازمان وهمی ناخودآگاهی فرد این هسته ها قادر به اداره بار متراکم درون خود نبوده و روشهای عادی تخلیه ای نیز قادر به رها سازی آن نمی باشد. بنا بر این خودکشی و یا افکار و گرایشات خودکشی محور به عنوان روش توانمند تخلیه ای فرد را درگیر خود می سازد. در محتوای اوهام افراد اقدام کننده به خودکشی به وفور از خستگی و ناتوانی در مواجهه با مسایل و مشکلات زندگی روزمره و ضعف عمومی در برابر استرس و فرار بجای مقابله با مسایل ناکام کننده یافت می  کنیم که می تواند در نهایت به تسهیل اقدام به خودکشی در فرد بیانجامد.  

          ب - بر اساس بررسیهای بالینی و نتایج حاصل از جلسات روانکاوی و صدها ساعت آنالیز فرآیندهای وهمی ذهنی اقدام کنندگان به خودکشی و با رویکرد مبتنی بر تحلیل اوهام به این نتیجه مهم دست یافته ام که : " هنگامیکه سازمان واقع گرایانه فرد از کارکرد ضعیفی برخوردار باشد و یا اصولا" توانایی فرد برای رویایی با واقعیت بشدت تنزل یافته و از سوی دیگر کارکردهای وهمی وی نیز توانایی اشباع و ارضای کافی را نداشته باشد و یا در راه تخلیه و تسکین آنها موانعی ایجاد شده باشد نوعی پسرفت در سازمان رفتاری و ذهنی و روانی فرد ایجاد می شود که حالتی از بن بست را در پویایی های وی باعث می گردد. در ادبیات آسیب شناسی  روانی استفاده از مکانیسم واپس روی در این شرایط بن بست شناخته شده  می باشد. فرد برای مقابله با رنجش و آشفتگی حاصله از این وضعیت با توجه به شرایط واپسگرایانه خود به دوران اولیه زندگی به رفتارهای مقابله ای دست می زند. در بسیاری از معتادان به مواد مخدر گرایش به مواد در اصل رفتاری دهانی منطبق با واپسروی به سنین اولیه زندگی و آغوش امن مادر معادل می گردد که به صورت وهمی در قالب رفتار اعتیاد گونه متجلی می گردد. چنین رفتاری در سایر بیماران به شکل انزوا جویی مفرط و از دست علایق و تغییرات خلقی افراطی با علامت پسرفت افراطی نشان داده می شود. در صورت تداوم چنین شرایطی فرد با استمرار در واپسروی به دوران قبل از حیات تمایل پیدا می نماید که معادل مرگ می باشد. خودکشی رفتاری است که فرد را به سوی این تمایل وهمی قدرتمند سوق می دهد  ؛.

روانکاوی زمان : آیا زمان مفهومی وهمی و غیر واقعی است؟

          مراجع بر روی نیم تخت روانکاوی دراز کشیده است و فرصتی ناب در اختیار خود و درمانگرش قرارمی دهد تا اوهام ناخودآگاه خود را وارسی کند و در فضای تداعی آزاد در آزادی مطلق  با تخلیه آنها را به سطح خودآگاهی بکشاند. برون ریزی بتدریج مسمومیتهای روانی و وهمی فرد را تسکین می دهد و در طی جلسات متوالی علایم بیمارگونه از بین رفته و بهبودی جایگزین آن می گردد. اینجا سخن از چگونگی یا چرایی این عملیات نیست بلکه پدیده دیگری خودنمایی می کند که بسیار سوال برانگیز و حیرت آور است. در این فرآیند پیچیده کالبد شکافی اوهام در جریان تداعی آزاد عنصر زمان معنا و مفهوم خود را از دست می دهد. به عبارت دیگر رها سازی فرد از چنگال هیولای وهمی زمان در جریان هدایت وی به سمت واقعیت کارکردی شفابخش می یابد. بر اساس این نگاه اسارت فرد در بند اوهام گوناگون با وهمی قویتر بنام زمان کامل می شود. آنچه که بر بشر و نیاکان ابتدایی وی گذشته است به مرور و در طی میلیونها سال به پیدایش وهمی قدرتمند بنام زمان منجر گردیده است که همانند سایر ساختارهای وهمی کارکردی مغایر با واقعیت و خودآگاهی دارد و بصورتی خودمختار به کنش می پردازد و بر سایر اوهام تاثیر گذاشته و از آنها تاثیر می پذیرد. عملیات رواندرمانی بر اساس رویکرد روانکاوانه با این تبیین جدید می تواند با رهاسازی فرد از یوغ وهم قدرتمند زمان تکمیل شود.  

          سالها تجربه روانکاوی این فرصت ارزشمند را در اختیار من گذاشته است که فن تحلیل اوهام  را بصورتی موفقیت آمیز با مراجعانم بکار گیرم . در این گذر ارزشمند سوالات بیشماری به ذهن متبادر شده است که پاسخ به هر کدام می تواند رمز گشایی بخشی از هستی بشر را باعث گردد. اما در صورت پاسخ به این سوال که " آیا زمان مفهومی وهمی است ؟ " می توان ارکان بسیاری از رفتارها و  تولیدات روانی و ذهنی  و هیجانی بشر را مورد بازشناسی و تعریف مجدد قرار داد.  

          در واقعیت زمان مفهومی قراردادی دارد. بشر در جهت تسهیل امور خود و با مدد گرفتن از چرخش ماه و زمین  و توالی روز و شب با مفروضه هایی کاملا" ساختگی ساعت و روز و ماه و سال را خلق نمود تا بتواند تعریف راحت تری از گذشت زمان را ایجاد نماید. سوال اینجاست که آیا ریشه این مفهوم قراردادی زمان به مفهومی وهمی در سازمان ناخودآگاهی بشر  متصل است ؟ در قبل از بشر مدرن که این قرارداد هنوز در واقعیت وجود نداشت سازوکار وهمی دیگری با  مبنایی صد در صد وهمی وجود داشته است که که مشترک بین انسان و سایر جانداران بوده است و در جریان تکامل خاصیت وهمی یافته است و هم اکنون با کارکرد توانمند و گسترده خود در قالب ناخودآگاهی بشر به حیات خود ادامه می دهد؟  

          در بررسی محتویات وهمی ناخودآگاه ذهنی مراجعانم نوعی همگرایی و همراهی چند لایه مشاهده کرده ام که علیرغم ماهیت وهمی خود نوعی هدفمند وهمی در جهت ارضا و تسکین و تشفی را باعث می شوند. به نظر می رسد در فرآیند درمان در صورت وقوع رویدادی که این هدفمندی وهمی را مورد حمله قرار دهد جریان درمان تسریع شدیدی می یابد و حذف علایم با سرعت بیشتر صورت می گیرد و رهایی فرد از علایم آسیب زننده و رنجزا را باعث می شود. چنین اتفاقی را  به هنگام وصل ساختن هسته های وهمی مراجع در جریان تفسیر های درمانی و ایجاد پدیده بینش به وفور ملاحظه می نماییم. در این مواقع درمانگر با تفسیر لایه های چندگانه سازمان وهمی مراجع ناخواسته وهم زمان را از لابلای هسته های وهمی بیمارساز  حذف نموده و جریانات وهمی مراجع را در کنار یکدیگر قرار می دهد. هر چه درمانگر در این جهت بیشتر تلاش نماید گذر مراجع به دنیای واقعیت سرعت بیشتر می یابد و هسته های وهمی در برخورد با یکدیگر و با مواجهه با جریانات کشاننده به واقعیت ضعیف تر شده و در نهایت به حذف علایم بیمارگونه می انجامد.  

          بنابراین با حذف  وهم قدرتمند زمان رویدادهای وهمزای گذشته فرد که در سطح ناخودآگاهی و میان آگاهی فرد در حال فعالیت است  بصورت همزمان فعال شده و با توجه به کارکردهای متناقض و متعارض  خود فرآیند بینش یابی را با کمک درمانگر تشدید کرده و با از بین بردن یکدیگر واقعیت یابی را تحریک می نماید. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که " در صورت حذف وهم زمان که به نحوی با حیات بشریت گره خورده است چه تغییرات و تداخلاتی با زندگی در سطح واقعیت روی خواهد داد ؟ "  و " اگر وهم طول زمان از زندگی بشر پاک شود پس چه چیزی را می توانیم جایگزین آن نماییم؟ " و " آیا تاریخ فاقد طول است و در یک نقطه متجمع  اتفاق می افتد ؟ " و " آیا مرگ و زندگی مفهومی وهمی است ؟" و " آیا بشریت از ابتدا و انتها در یک نقطه قرار دارد و در یک سطح همانند سایه های گوناگونی که بر روی یکدیگر قرار می گیرند عمل می نماید ؟" و " آیا هستی در یک فرآیند نقطه ای و نه طولی در جریان است ؟"  

          پاسخ به این سوالات می تواند به رمزگشایی پدیده خلقت کمک نموده  و افق نوینی را در برابر ما بگشاید. 

 

 

 

                                         وبسایت خاطرات یک دکتر روانشناس