خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو
خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو

روانکاوی داعش : تراژدی غلبه وهم بر واقعیت

..... در چشمانشان هیچ احساسی مشاهده نمیشود. نگاه سرد و سختی دارند. مانند روباتهایی هستند که برای رفتارهای خاصی برنامه ریزی شده اند. به نظر تاثیر ناپذیر می آیند. شبیه هیپنوتیزم شده ها فقط در برابر تلقیناتی که به آنها شده است واکنش نشان می دهند. همه آنها شبیه به هم رفتار می کنند. با لباسهایی همشکل و همرنگ و چهره هایی که اکثرا"  با نقابی پوشیده نگه داشته شده و کلمات و اصوات و عباراتی که تکراری و دارای بار هیجانی و معنایی یکسانی است. یکی معادل همه است و همه معادل یکی. یکنواختی بیروحی بر رفتارهای آنها سایه افکنده است. حتی به هنگام کشتن دسته جمعی انسانهای دیگر نیز نمی توان در چهره آنها کوچکترین اثر احساسی پیدا نمود. فقط به انجام وظیفه ای که به آنها سپرده شده می اندیشند و به عاقبت اعمالشان حتی برای ثانیه ای درنگ و تردید به خود راه نمی دهند. از همه جای دنیا به دور هم گرد آمده اند . از " ابوبکر استرالیایی " که در بغداد خود را منفجر کرد تا  " عمر الشیشانی " چچنی و بسیاری دیگر از اروپا و امریکا و مصر و سومالی و گرجستان و سوریه و پاکستان و عربستان . ......


         داعش فقط یک واژه نیست که به گروه خاصی اطلاق شود و با نابودی آن گروه نابود گردد. داعش یک جریان است که ریشه در ساختارهای ذهنی و روانی انسانها دارد. نمونه داعش ها را در درون هر جامعه ای می توان پید ا نمود ودر هر زمان و دوره ای به شکلهای سازگار یافته و تغییر شکل داده تجلی آن را مشاهده نمود. داعش برخاسته از ساختارهای وهمی متراکم و تجمع یافته ای است که در درون هر انسانی به صورت بالقوه وجود دارد و با آماده شدن شرایط ظهور نمود عینی می یابد.

           در این مقاله خاستگاههای سیاسی و اجتماعی داعش را به کنار می گذاریم و به فرآیندهای ذهنی و روانی می پردازیم که به خلق چهارچوبهای رفتاری داعش وار و داعش گونه می انجامد. این جریانات وهمی ساختاری کاملا" خطی دارند به این معنی که در گذر زمان نقاط افول و اوجی دارند که با توجه به شرایط و الزامات و عوامل مستعد کننده و آماده ساز از لحاظ عمل و اقدام متفاوت و متغیر می باشد. برای آگاهی از چنین روندی با استفاده از دانش روانکاوی و فن تحلیل اوهام و بیست سال تجربه بالینی با مراجعان و بررسی دقیق رخدادهای مرتبط با این جریان به کالبد شکافی دقیق فرآیندهای رفتاری و روانی این پدیده می پردازم.


          مراحل شکل گیری ساختارهای وهمی افراطی :

۱ - تبادل اوهام در جایگاههای اولیه قبل از تولد

۲ - شکل گیری هسته های وهمی آغازین

۳ - همسویی اوهام در شرایط همانند

۴ - تقویت وهمی در فضای مساعد کننده و تقویت کننده زندگی

۵ - آغاز تبدیل اوهام به رفتار

۶ - سازمانبندی رفتارهای وهمی افراد در کلنی های مشابه با یکدیگر

۷ - آغاز تسلط و تحکم رفتاری با ناهمانندان و مخالفان

۸ - جدالهای وهمی در جهت تقویت و اشباع و تغذیه و تحکیم بنیانهای وهمی

۹ - سقوط و حذف بر برابر جریانهای قدرتمند واقعیت

۱۰- بازگشت به به ساختار تجزیه شده و ضعیف وهمی اولیه



          1- تبادل اوهام در جایگاههای اولیه قبل از تولد:

آنچه در بازشناسی ساختارهای وهمی انسانها اهمیت فراوان دارد این است که اوهام در چنبره زمان و مکان قابلیت انتقال از نسلی به نسل دیگر را دارند و در این فرآیند انتقالی گاه خاصیت افزایشی پیدا نموده و یا دچارفتور و سستی و ضعف شده و یا اینکه به شکلی سازگار یافته ظهور می نمایند.با بررسی زندگی سردمداران جریانات وهمی نظیر هیتلر و صدام و قذافی و دیگران با استفاده از فن شخصیت شناسی به نقش بسیار پر رنگ محیط قبل از تولد آنان در زمینه سازی هسته های اولیه وهمی دست یافته ایم. بر اساس نظریه روانکاوی فضای قبل از تولد و درگیری وهمی والدین بستری از شرایط مستعد کننده ای  را فراهم می نماید که با تولد فرزند وی را تحت تاثیر قرار می دهد. با بررسی زندگی افراد آسیب دیده به نقش بسیار مهم دوران قبل از تولد در ایجاد آسیبهای بعدی واقف می گردیم. خصوصیات روانی و رفتاری والدین و مراجع قدرت و بعبارت دیگر ساختارهای روانی وهمی آنها و نحوه شکل گیری و علایم مرضی و درگیریهای ناخودآگاهی آنان شرایطی را فراهم می آورد که که در شکل گیری رفتاری وهمی نسل بعد نقشی بسیار مهم و اساسی ایفا می نماید.

با بررسی وضعیت خانوادگی داعشی ها می توانیم چنین سازمانبندی وهمی دقیقی را در آنان ملاحظه نماییم. گرایش مذهبی آنان متاثر از قرائت خاصی از دین اسلام است که در ذات خود نوعی برگشت به آموزه های اولیه اسلامی است . آنها هیچگونه تغییر و تبدیلی را در قرائت اولیه دینی نمی پذیرند و با هرگونه تفسیری در آن مخالفت می نمایند و اندک انحراف از آن را معادل شرک تلقی نموده وبا این نگاه وهمی جز خود هیچکس دیگر را لایق زنده ماندن نمی دانند .چنین نگاه بزرگمنشانه ای ریشه در اوهام قبل از تولد و فضای خانوادگی آنان دارد. در ادبیات روانکاوانه بزرگمنشی ریشه در احساس حقارت شدیدی دارد که با نمایش معکوس با آن مقابله شده و با بالا انگاشتن خود بر آن احساس ناخوشایند مبارزه می گردد. فضای خانوادگی اکثر این افراد ملهم از احساس طرد شدگی و درماندگی شدیدی بوده  که به فرزندان به شکل بزرگمنشی منتقل گردیده است.بسیاری از یتیمان جنگی در افغانستان و پاکستان و سومالی و چچن و دیگر کشورها اصولا" از همان ابتدا از خانواده ای برخوردار نبوده اند که به آنها رسم سلامت را بیاموزند و به ناچار گزینه های مناسبی برای جریانات سیاسی و نظامی مقتدر برای به بازی گرفتن شده اند. نکته مشترک در تمامی خانواده های داعشی ها رنجی است که به شکل گیری ساختار وهمی مشابهی در آنها انجامیده و به نسل بعدی منتقل نموده اند. خانواده هایی که به دلیل تفاوت در درون جامعه غرب حل نشده اند و برای سالها تعارضات خود را با غرب و مظاهر غربی باقی نگه داشتند نیز این تعارضات وهم زا را به شکلی ناخواسته به فرزندان خود منتقل نمودند. بخش عمده داعشی های غربی در درون چنین خانواده هایی رشد یافته و آموزه های متعارض والدین تحقیر شده خود را تکامل داده و رویای جهاد به شکل وهمی داعشی را به فعل رساندند.


          2- شکل گیری هسته های وهمی آغازین افراطی گری:

اولین مبنای تمایلات تخریب گرایانه با تولد کودک در درون خانواده آسیب دیده پایه گذاری می گردد. آنگونه که در سبب شناسی اختلالات شخصیت باید به شرایط اولیه و خردسالی فرد نگاه دقیقی بیندازیم در شکل گیری ویژگیهای روانی و وهمی داعشیان نیز باید به تجربیات ابتدایی آنان در خانواده توجه داشته باشیم. گروه های مشابه با داعش نظیر القاعده و طالبان و جریان سلفی با تاسیس مدارس بسیاری در پاکستان و افغانستان و مصرو عراق و حتی در اروپا و امریکا اقدام به عضو گیری کودکان و نوجوانان می نمایند. این کودکان اغلب بازماندگان کشته شدگان جنگی و خانواده های بسیار فقیری هستند که انگیزه کافی برای جذب در این مدارس را دارا می باشند. با توجه به اینکه کلنی های وهمی مذهبی افراطی در این مناطق از بودجه و جایگاه قدرتمندی برخوردار می باشند به راحتی اقدام به پذیرش این کودکان نموده و عملیات شستشوی مغزی از طریق ایجاد و تقویت هسته های وهمی را در آنان برنامه ریزی می نمایند. آنگونه که در کیبوتص هاس اسراییلی با کودکان رفتار می شود و یا در کره شمالی در سطح یک کشور با همه ساکنان آن اعمال می گردد و یا فرقه های مذهبی خاص که در قلب امریکا با نیات تسلط و تحکم و برتری جویی به عضو گیری می پردازند می بینیم. نتیجه این ساختارهای ایجاد کننده اوهام خاص به شکل تربیت افرادی با نگاه غیر واقعی و متکی به ساختارهای وهمی پیچیده است  که به راحتی به عنوان ابزاری مورد استفاده سرمایه گذاران بر روی آنها قرار می گیرند. ایجاد این هسته های اولیه با توجه به آمادگی ذهنی کودکان و نوجوانان و انگیزه کافی برای اطاعت از رهبران آنها کار چندان سختی نمی باشد. تکرار تلقینی ایده ها و افکار و عقاید خاص در موقعیتهای آموزشی و در تنگنا قرار دادن آنها و حذف آلترناتیوهای دیگر و بستن هر گونه راه برگشتی بتدریج افراد مورد تربیت را به مجریان بی چون و چرای آوامر برنامه ریزان و معلمانشان تبدیل می نماید. 



روانکاوی مرگ : کالبد شکافی قدرتمندترین وهم بشریت

                                             افلاک که جز غم نفزایند دگر

                                             ننهند بجا  تا نربایند دگر

                                             ناآمدگان اگر بدانند که ما

                                             از دهر چه می کشیم نایند دگر   (خیام)



          داستان مرگ قدمتی به طول زندگی انسان دارد. نخستین گریه های نوزادان به هنگامه تولد خبر از اشتیاقی تلخ برای زندگی می دهد . تولدی که در درون خود رازی وهم آلود را پنهان دارد. آن راز حکایت فعال شدن وهمی است که تا زمانه مرگ جاندار را به دنبال خود می کشاند و به انواع لطایف حیل او را به بازی می گیرد و مجموعه ای از رفتارها را در وی خلق نموده و در نهایت به همراه وی نابود می گردد. وهم مرگ را در نظریه تحلیل اوهام به عنوان قدرتمندترین وهم بشریت نام می نهیم چرا که هستی و زوال همه وجود به کارکرد آن وابسته است و  ساختارهای خرده وهمی منشعب از آن طیف گسترده ای از نمودهای هیجانی و عاطفی و احساسی را در ارگانیسم و روان آدمی تولید می کند که در درک مواد و محتوای ناخودآگاهی و ذهنی انسانها کاربرد بسیار دارد. به حکم بیست سال تجربه بی وقفه رواندرمانی با رویکرد روانکاوانه و استفاده از فن تحلیل اوهام و صرف هزاران ساعت گردش و چرخش در ساختارهای ذهنی و ناخودآگاهی و وهمی مراجعانم در جلسات رواندرمانی و تحلیل محتویات و موضوعات دنیای درونی و پنهان آنان و کنکاش در اعماق علائم و سمپتومهای متنوع آنها این اقرار را از سر یقین ابراز می نمایم که رد پای وهم توانمند مرگ را در جایجای زندگی آنها دیده ام و تاثیر بی نهایت آن را فهمیده ام.

        

          واقعیت زندگی چیست؟

           در روانکاوی واقعیت زندگی تجربه فاقد وهم است. هر آنچه که حایل و واسطه میان تجربه واقعیت در آدمی می گردد به نحوی وی را از درک واقعیت زندگی دور می سازد و به همان میزان وی را از واقعیت دور می سازد و در نقطه مقابل به اوهام فرصت نشو و نما می دهد . واقعیت زندگی بشر ریشه در تاریخ طبیعت دارد. فرآیندهای بی وقفه تکاملی و سازگارانه مبتنی بر بقای نوع در ذات خود واقعیتی خشک و خشن و انعطاف ناپذیر را برای بشر یت به ارمغان آورده است که انکار آن صرفا" با کمک اوهام امکان پذیر می باشد. اوهامی که زاده شرایط تحمیلی و قانونمند واقعیت طبیعت است تلاشی است بی وقفه برای سازگاری تحریف شده زندگی در کره زمین  برای بشر تا  رنگی مصنوعی بر این ساختار بیرنگ واقعی بپاشاند بلکه به تسکین وهمی دست یابد و ارضای وهمی را تجربه نماید.


        واقعیت مرگ چیست؟

          مرگ در ذات خود معادل نابودی است. تجربه مرگ تجربه زوال و فقدان می باشد. آنگاه که مغز خاموش می شود ارگانیسم نیز خاموشی را تجربه کرده و سپس به سرعت به اجزای طبیعت تجزیه می گردد. واکنشهای آدمیان در برابر مرگ دیگران نشانه تعارضی بنیادین است که با قدرت طبیعت دارد. از یکسو با آن قدرت همانند سازی می کند و از دیگر سو از آن می گریزد و به انکار آن می پردازد. این تعارض و تضاد در رابطه انسان با طبیعت یکی از عواملی است که به قدرت یابی وهم مرگ به عنوان قدرتمندترین وهم بشری انجامیده است.


          کالبد شکافی وهم مرگ:

          مرگ رازی است که بشریت تلاشی برای گشودن قفل پیچیده آن ندارد و برعکس تمامی توان خود را برای محو آن و سرپوش نهادن و حذف آن از چرخه زندگی خود دارد. چنین تلاش ناخودآگاهی ریشه در هسته بسیار توانمند وهمی ای دارد که نام " وهم مرگ" را برای آن انتخاب نموده ایم. این وهم قدرتمند محصول تعامل دیرپای جریان تکاملی تمامی اجزای حیات کره زمین با یکدیگر می باشد که در انسان به شکل تعارضی اساسی با طبیعت به فرم پذیرش و طرد آغاز و در سازمان روانی وی در قالبی خاص جای خود را پیدا نموده و در ارتباط با سایر اوهام انسانی از جایگاه ممتاز و ویژه ای برخوردار شده است به نحوی که سایه آن را در همه رفتارها و اعمال و محتویات خودآگاهی و ناخودآگاهی مشاهده می نماییم. به عبارتی دقیقتر انسانها از تولد تا مرگ حتی برای لحظه ای از تاثیرات این وهم قدرتمند در تمامی شئون زندگی خود مبرا نبوده و با هر نفس آن را تجربه می کنندو با هر گامی آنرا با همه وجود احساس می کنند اما با توجه با کارکرد ناخودآگاهانه این وهم همانند سایر اوهام از درک مستقیم آن در سطح خودآگاهی عاجز می باشند.

         

          وهم مرگ در حیطه کارکردی در ناخودآگاهی بشری جهت تشفی و ارضای وهمی و حفظ موجودیت خود در ساختارهای خرده وهمی زیر به فعالیت می پردازد:

          الف: تقویت اوهام خودشیفتگانه مرگ گریزانه

          ب: ایجاد و گسترش نمادهای وهمی انکار مرگ با هدف تسکین وهمی

          ج: شکل دهی سازمانها و چهارچوبها وهمی اعتقادی

          د: تشدید و تحمیل واکنشهای دفاعی و هجومی واپسگرایانه به دوران خردسالی

          ه: بازسازی جهان وهمی موازی با جهان واقعیت به شکل همزمان

          و: حذف واقعیت با تقویت چند لایه اوهام موازی با وهم مرگ

          ز: تحمیل رفتارها و تولیدات وسواسگونه ناخودآگاه بر ارگانیسم و روان

          ک: تحمیل نمادهای واقع پندارانه با توسل به معیارها و ملاکهای واقعیت

          ل: ایجاد خرده اوهام مرگ پرستانه و مرگ خواهانه با هدف تسکین و تشفی وهمی 





    الف : تقویت اوهام خودشیفتگانه مرگ گریزانه:

    وهم مرگ در ساختار ذهنی انسان تغییر فرم می دهد و در سطح رفتاری با ترکیب با اوهام خودشیفتگی که ریشه در سایر هسته های وهمی دارند به تولید داده هایی می پردازد که قابلیت تفسیر خاص خود را دارا می باشد. نمودهای رفتاری این خرده وهم منشعب از وهم مرگ در قالب رفتارهای زیر قابل مشاهده می باشد:

     - رقابت با دیگران در جهت برتری جستن از آنان :‌چنین تلاشی در واقعیت معنایی دگرگون از اصل خود می یابد. برتری جویی بر این منوال کوششی وهمی برای غلبه بر عقب ماندن که معادل مرگ تلقی می گردد تفسیر می گردد. سبقت گرفتن در معنای خودشیفتگانه آن به معنی زنده ماندن است. افراد رقابت جو در دنیای وهمی خود هرگونه فاصله از دیگران را به معنای مرگ حتمی در نظر می گیرند و برای فرار از آن به گونه ای وسواسگونه برای کسب و حفظ حیات تمامی عمر خود را به رقابت با حریفان می گذرانند.

     ـ پناه بردن به افراطهای رفتاری : وهم مرگ در رودررویی علنی با واقعیت فرد را برای تسکین و رهایی از رنج نابودی به مسیری پیچیده و مبهم می کشاند که به شکل رفتارهای افراطی همراه با اوهام خودشیفتگی دیده می شود. خرافه گرایی  را می توان از این دست افراطها به حساب آورد. یک فرد معتقد به خرافات آنگونه در اعتقادی افراط می کند که اصل آن اعتقاد را به تحریفی جدی دچار می سازد و از معنی تهی می سازد که بازشناسی آن ممکن نمی باشد. فرد خرافی خود را در سطحی از خودشیفتگی مجزا از دیگران ساخته و در عین حال در این جدایی و افتراق از دیگران به وهم مرگ نیز فرصت عمل می دهد تا به شیوه ای مبدل کنترل زندگی وی را در دست گیرد. جریانات اعتقادی با گرایشات تند و دگم و افراطی در دنیای معاصر در عمق کارکردشان به اوهام مرگ گریزانه ای متصل هستند که برای صاحبان خودشیفته آن تسکینی وهمی از رنجهای زندگی را باعث می شوند.

     - گرایش به هنر : هنر در عمیقترین کارکرد خود خاصیت مرگ گریزانه دارد. هنرمند کسی است که وهم غیر قابل کنترل و قدرتمند مرگ را در قالبی هوشمندانه اما وهمی به خدمت می گیرد تا بر آن لجام زده و آنگاه با یکی شدن با اثر خلق شده خود نوعی زوال ناپذیری و پیوند با ابدیت را برای خود مهیا سازد. چنین اثر سریع و آرامش بخشی در ذات هنر به محبوبیت بیش از حد گرایش به هنر در تمامی نسلهای بشری انجامیده است. با چنین نتیجه ای می توانیم رد پای خودشیفتگی را در شخصیت هنرمندان پیدا نماییم. اکثر آنان به دلیل ماهیت وهمی فعالیت هنری بتدریج از واقعیت فاصله می گیرند و در ساختاری چند لایه از مکانسیمهای دفاعی و بخصوص مکانیسم دفاعی تصعید به اوهام خودشیفتگانه پناه می برند که به اختلال بیشتر در ارتباط آنان با واقعیت می انجامد.



     ب: ایجاد و گسترش نمادهای وهمی انکار مرگ با هدف تسکین وهمی:

     وهم توانمند مرگ در دو سطح ذهنی و عملی تولیداتی را خلق می نماید که در تمامی ابعاد زندگی بشر قابل ادراک و مشاهده می باشد. همانگونه که گفته شد تولیدات هنری در ماهیت وهمی خود به شکلی نمادین با انکار مرگ این فرصت را به آفریننده خود می دهد که آسودگی نمادینی را تجربه کند که فقط مختص سازمان وهمی وی می باشد و آنگاه دیگرانی که آثار هنری وی را مورد همانند سازی خود قرار می دهند نیز به نسبتی از این آرامش و آسودگی و رهایی نیز بهره می برند. فرقه های گوناگون اعتقادی  نیز در تمامی دنیا که تعداد آنان به کلنی های بیشمار جمعیتی قابل تقسیم است و شمارگان آنها از شدت تنوع و تکثر به شماره در نمی آید نیز با هر عنوان و نوعی به نحوی انعکاس دهنده تلاش برای انکار مرگ و کسب جاودانگی به شکل اوهام سازمان یافته و در هم تنیده و در قالب مجموعه ای از قواعد خاص می باشند. همچنین در بسیاری از سنتها و آداب و رسوم به وضوح فرآیند مرگ گریزی وهمی را مشاهده می کنیم که در طی زمان این اوهام با لایه های دیگری ترکیب شده و به گونه ای نمادین و نامحسوس ماهیت فعلی را برای خود جعل نموده اند اما کارکرد اصلی آنها که آماده سازی ارضا و تسکین و سرپوش گذاشتن بر تجربه دردناک و ناخوشایند و وهمی مرگ برای بشریت است را حفظ نموده اند.

 

     ج: شکل دهی سازمانها و چهارچوبهای وهمی اعتقادی :

     کارکرد وهم مرگ در قالب سازمانهای اعتقادی وهمی می تواند بیشترین نمود و حضور را داشته باشد. به عبارتی دیگر مستقیم ترین نمود تلاشهای مرگ گریزانه وحتی مرگ خواهانه بشر را می توانیم به شکلی آشکار در ساختار اعتقادی و زیرساختها ی وهمی متصل به آن مورد بررسی قرار دهیم. در یک قبیله ابتدایی در قلب جنگلهای افریقا توتم یا بت بزرگ آن دهکده به عنوان نمادی وهمی اعتقادی تمامی رفتارهای اعضای آن قبیله را در حول و حوش خود متمرکز نموده است. هر رفتاری بدون ارتباط ذهنی وهمی با آن بت یا بشدت مذموم و ناپسند و مستحق مجازات است و یا اینکه بنا به ماهیت تعریفی وهمی آن با مرگ و نابودی مرتبط می گردد. در این دوراهی محتوم افراد قبیله جز اطاعت بی چون و چرا از این ساختار وهمی تعریف شده یعنی توتم چاره دیگری ندارند. هر کوششی خارج از قواره و اندازه و خواست این وهم نتیجه ای بسیار ناخوشایند به دنبال خواهد داشت که نتیجه آن مرگ و نابودی است و هر تلاشی برای نزدیکی به این وهم و اطاعت از آن در معنای وهمی دوری از مرگ و نابودی را باعث می گردد. چنین رویکردی از طرف افراد این قبیله منجر به استحکام پیشرونده این سازمان وهمی اولیه شده و بر حجم این وهم در گذشت زمان خواهد افزود و به مرور اهمیت آن ساختار وهمی از کل اهمیت وجودی آن افراد فراتر خواهد رفت تا جایی که حتی همگان اگر بخاطر آن سازمان وهمی قربانی شوند نیز بر اهمیت آن افزوده می گردد. در جهان کنونی قربانیان اعتقادات از سایر رویدادهای مرگ آور نیز آمار فزونتری به خود گرفته است. نمونه های قرن بیستمی آن می توان به دهها میلیون کشته جنگ جهانی دوم که مشخصه اصلی آن اوهام سازمان یافته  اعتقادی نازیسم هیتلری بود اشاره داشت. عملیات بمب گذاران انتحاری در عراق و افغانستان و سایر جنگهای فرقه ای که بیهودگی آنها در سطوح واقعیت آشکار است مشکل اصلی دنیای کنونی است.





ادامه دارد...............................................    

     

  

        

        

        




         




روانکاوی ولادیمیر پوتین : خودشیفته ای با اوهام استالینی

       دکتر محمد رضا ابراهیمی

متخصص روانشناس،رواندرمان ، روانکاو


www.feel2.blogsky.com

تلگرام: drebrahime@




   ولادیمیر پوتین متولد هفت اکتبر 1952 در لنینگراد تنها فرزند ماریا و ولادیمیر بود که دو برادر بزرگتر خود را به دلیل مشکلات پس از جنگ از دست داده بود. پدر معلول جنگی بود و مادر نیز از مشکلات ناشی از محاصره لنینگراد در طول جنگ و بعد از آن بی نصیبب نمانده بود. دوران مصیبت بار پس از جنگ جهانی دوم و کشوری که از عوارض هولناک آن رنج می برد تمامی سالهای کودکی ولادیمیر را در بر گرفته بود. گرسنگی و فقر و نابسامانیهای اجتماعی و فرهنگی و فلاکت غیر قابل تحمل آن دوران بیگمان در سبب شناسی شخصیتی ولادیمیر پوتین نقش بسیار مهمی را ایفا نموده است و باعث ایجاد ساختاری وهمی و تاثیر گذار گردیده  که در ادامه به آن اشاره خواهیم نمود. بیست سال تجربه رواندرمانی و روانکاوی و بنیانگذاری فن تحلیل اوهام این فرصت ارزشمند را برای من فراهم ساخته است که از منظری نو و عالی به پدیده ها و انسانها نگریسته و اسرار وجودی آنان را به دایره علم و آگاهی وارد نمایم. 

          از دوران کودکی پوتین اطلاعات زیادی در دسترس نیست. حساسیت زیاد پوتین به مخفی ساختن ماجراهای دوران کودکی و ممانعت از انتشار واقعیات به این حدس دامن می زند که رویدادهای ناخوشایند گذشته در حد تحمل وی نیست و تلاش دارد با سرپوش گذاشتن بر آنها احساس دردناک تکرار آن وقایع را در خود زنده ننماید. ریشه بسیاری از رفتارهای کنونی وی را می توان در راستای همین تلاش دائمی و وهمی وی دانست که با مکانیسم دفاعی جبران که با سرپوشی بر احساس حقارت ناخودآگاهی که از آن رنج می برد همراه شده است. 

          در این شرایط بی خبری از کودکی وی جسته و گریخته اطلاعات کلیدی منتشر شده است که می تواند بسیار مفید واقع گردد. دو روایت اصلی وجود دارد که مکمل یکدیگر به حساب می آیند. روایت اول بر جدایی پدر و مادر و همراه شدن با مادر در گرجستان و آنگاه به دلیل ازدواج مادر و طرد وی توسط پدر خوانده و فرستاده شدن به لنینگراد نزد پدر بزرگ و مادر بزرگ و روایت مهم دیگر ادعای پیرزنی هشتاد دو ساله به نام " ورا پوتینا " است که مدعی است که ولادیمیر را در ده سالگی و به دلیل شرایط مالی نامناسب و فقراز لنینگراد به نزد پدر بزرگ و مادر بزرگ وی فرستاده است تا زندگی راحت تری داشته باشد. سایر ساکنان روستا به زندگی ولادیمیر پوتین در این روستا نیز صحه گذاشته اند. اگر چه ولادیمیر پوتین بشدت این اظهارات را رد کرده است اما آنچه که او از زبان خود در خصوص دوران کودکی اش مطرح می سازد نیز با افسانه سازی همراه شده است که چنین اقدامی تلاش بیشتر وی را برای سرپوش گذاشتن بر دوران کودکی اش نمایانگر می سازد. وی در کتابچه کوچکی  در خلال سال 2000 و برای جلب توجه بیشتر در انتخابات ریاست جمهوری اقدام به انتشار زندگینامه خود نمود که بر اساس آن جدپدری اش " اسپیریدون پوتین " آشپز اختصاصی لنین و سپس استالین بوده است و پدر و مادرش در سالهای 98 و 99 به دلیل ابتلا به سرطان از دنیا رفته اند. اما اطلاعاتی که خانم " ورا پوتینا " نموده است پدر ولادیمیر را یک مکانیک روس به نام " پلاتون پریوالف " معرفی می نماید که علاوه بر او زن دیگری نیز داشته است و سه سال بعد " پوتینا " از شوهر اول خود جدا شده و با ولادیمیر به و شوهر جدیدش به گرجستان می رود و در  دسامبر 1960 شوهر دوم وی را مجبور می سازد که ولادیمیر را به نزد والدین شوهر اول در لنینگراد بفرستد. معلم مدرسه پوتین به نام " شورا گابینا شویلی " که در سالهای 1958 تا 1960 به تدریس زبان اشتغال داشته است حضور پوتین را در این سالها در این مدرسه تایید نموده و بابت این تایید بارها تهدید به مرگ شده است.دو روزنامه نگار روسی و ایتالیایی که به دنبال کشف حقیقت بوده اند نیز به قتل رسیده اند. 

          آنچه که از خصوصیات رفتاری و شخصیتی وی در دوران کودکی می دانیم بر این نکته تاکید دارد که رفتارهای ناسازگارانه وی در آن دوران وجه غالب سیستم روانی و رفتاری وی را شامل می شده است. به دلیل جثه کوچک همیشه با افراد قوی هیکل و قدرتمند همراهی داشته است تا از نیرو و توان آنها برای پیروزی خود استفاده نماید. رابطه وی با یلتسین و اطاعت بی چون و چرا از وی باعث شده که راه ورود وی به دنیای قدرت به سرعت باز شود. این تاکتیکی بود که در همه عمر برای کسب قدرت از آن استفاده کرده است. اگر در آن دوران کسی به وی توهینی می کرد علیرغم بدن کوچک و قد کوتاه با وی گلاویز می شد و تا مغلوب کردن وی دست از حمله بر نمی داشت. خشونت فراوانی از خود نشان می داد و با بیرحمی با رقبا برخورد می کرد. اشتیاق بیش از حدی به مبارزه و جنگیدن داشت و برای کسب قدرت بیشتر به سراغ سامبو  sambo رفت که نوعی ورزش رزمی روسی است که به معنای دفاع شخصی بدون سلاح بود و ترکیببی از جودو و کاراته و کشتی محسوب می شد.  این شواهد نشانگر تلاش بیش از اندازه ولادیمیر پوتین خردسال برای جبران احساس حقارت و ناتوانی ای است که از بشدت وی را عذاب می داده است. تمایلات جنگجویانه وی در اصل تلاشی است برای سرپوش گذاشتن بر احساس حقارت بیش از حدی که محصول ناتوانی در برابر افراد قدرتمند و قوی هیکلی بوده است که وی را مورد آزار و اذیت قرار می داده اند. رفتارهای کنونی وی که بصورت نمایشی خود را واجد توانایی بیش از حد نشان می دهد نیز تلاش وهمی و ناخودآگاه وی برای غلبه بر احساس ناخودآگاه حقارت دردناک و آزار دهنده ای است که هر لحظه روان وی را می خراشد و طاقت وی را به آخر می رساند. انتشار عکسها و فیلمهای گوناگون و بیشمار در رسانه های جهانی از وی که بیگمان حساب شده و برنامه ریزی شده است بخشی از این احساس حقارت را بازگو می سازد. ادعای قهرمانی با دان هفت جودو و سوارکاری و شنا و موقعیتهای تحریک کننده برای سایرین و بلوفهای بزرگ و جسارت آمیز مثل تصمیمات وی در المپیک زمستانی سوچی و نمایش بدن خود در موقعیتهای پایان ناپذیر که به گونه ای اغراق آمیز و بزرگمنشانه به تصویر کشیده می شود همه دلالت بر رنج ناخودآگاهی وی و زخمی است که بر روان وی وارد شده و راه فرار را بر وی بسته است. 

          آیا پوتین در کودکی مورد سو استفاده جنسی واقع شده است ؟ این سوالی است که شاید هیچگاه نتوان پاسخ آن را پیدا نمود اما رفتارهای وی با این درجه از کیفیت وهمی بزرگمنشانه برای هر روانکاوی می تواند به خلق این سوال منجر گردد. تجربه بیست سال رواندرمانی با دیدگاه روانکاوانه با افرادی که مورد تجاوز جنسی واقع شده اند از قرابت و شباهت بسیار زیاد ساختار روانی و شخصیتی ولادیمیر پوتین با این افراد دلالت دارد. پنهان ساختن کودکی توسط پوتین نیز می تواند ما را به این احتمال بسیار نزدیکتر سازد.

          آیا پوتین یک همجنسگرا محسوب می گردد؟ در جریان المپیک زمستانی سوچی بخشی از ساختار وهمی پوتین در قالب مکانیسم انکار خود را نمایان ساخت. از منظر روانکاوی هر واکنش افراطی به هر موقعیتی در درون خود بار هیجانی و عاطفی قوی و توانمندی را پنهان ساخته است که به بصورت چند لایه و به اشکال گوناگون وهمی آشکار می گردد. اظهار نظر وی در باره حضور همجنسگرایان و مجزا ساختن آنها از بقیه مردم در شهر سوچی غیر منتظره و عجیب بود. معمولا" در یک رویداد ورزشی چنین تحرکات و اظهار نظرهایی چندان مرسوم و معمول نمی باشد اما تاکید ناخودآگاه پوتین بر این موضوع هشیاری روانکاوان را به سوی خود جلب نمود. تنها پاسخی که می توان به این اقدام وی ارائه نمود استفاده او از مکانیسم انکار برای سرپوش گذاشتن بر واقعیتی است که تمایلی به انتشار و نمایش آن ندارد. مکانیسم انکار در موقعیتی مورد استفاده قرار می گیرد که بار هیجانی ناشی از یک موضوع دردناک ناخودآگاه و با محتوای وهمی باید کنترل شود تا تعارض ناشی از عدم ابراز آن حل گردد. با انکار اصل ماجرا بصورت موقت تسکین وهمی در فرد ایجاد می گردد تا کنترل بر سایر اوهام و تعارضات ممکن گردد. 

          تا قبل از سال 1996 ولادیمیر پوتین مشاغل ساده ای از مامور کا گ ب تا مشاور و معاونت شهرداری داشت. شواهد حاکی از آن است که در بیشتر مشاغلی که به کرات عوض کرده است از کارایی لازم برخوردار نبوده است. اوضاع مالی وی نیز چندان مطلوب نبوده است . اما از سال 1996 به یکباره با نزدیک شدن وی به یلتسین همه چیز تغییر می کند. بصورتی که در عرض سه سال به مقام نخست وزیری روسیه می رسد. رابطه وی با یلتسین به گونه ای بود که وی را بشدت مجذوب خود می سازد و پس از استعفای بوریس یلتسین وی را بعنوان رئیس جمهور موقت معرفی می نماید که راه برای انتخاب او به عنوان رییس جمهور در سال 2000 باز می گردد. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که ریشه این اعتماد بیش از حد یلتسین به وی چه بوده است ؟ یلتسین میخواره و افسرده بود و آخرین سالهای کاری خود را می گذراند. بین این دو چه گذشته است که اینچنین به یکدیگر نزدیک شده اند تا آنجا که یلتسین به عنوان پدر معنوی وی معرفی شده است ؟ شباهتهای زیادی بین پدر واقعی ولادیمیر پوتین و یلتسین پیدا می نماییم . هر دو میخواره و الکلیک بوده اند و هر دو سابقه کار در سازمانهای مخفی و جاسوسی را داشته اند . آیا نزدیک شدن به یلتسین رسیدن مجدد به پدر از دست رفته و گمشده است ؟ آیا پوتین پدر ایده آل خود را در قالب یلتسین  دیده است ؟  شراکت وی در قدرت با یلتسین می تواند آرزوی وهمی و ناخودآگاه پوتین در سرپوش گذاشتن بر احساس حقارتی باشد که از کودکی وی را آزار می داده است. یلتسین می توانست بعنوان منبع قدرت وی را در برابر این احساس تلخ و دردناک حفاظت نماید. 

          نکته بسیار مهم در کالبد شکافی سازمان ناخودآگاهی وهمی ولادیمیر پوتین روابط دوران کودکی وی با مادر بوده است. مادری کارگر و آسیب دیده که تمام وقت خود را در بیرون از خانه به کارگری می گذرانده است و با طلاق و ازدواج مجدد و طرد فرزند و رفتار ناپدری خشمگین هیچگاه مظهر مادری ایده آل و مناسب نمی توانسته باشد. رفتارهای پرخاشگرانه و ناسازگارانه پوتین در خردسالی تا حدی می تواند ناشی از خشمی باشد که از مادر برخاسته است. خشمی طوفانی و غیر قابل کنترل که زمینه های ضد اجتماعی را در وی پرورانده است. بیرحمی پوتین در سر کوب قیام چچن و کشتار مسلمانان و برخورد متکبرانه و خودخواهانه وی در سیاست خارجی روسیه  و سوجویی شخصی و انباشتن ثروتی با بیش از پنجاه میلیارد دلار می تواند انعکاسی از خشم ناخودآگاه وهمی دوران کودکی وی باشد. خشم از مادری که بیرحمانه وی را از خود طرد نمود و سرنوشت نامعلومی را برای وی رقم زد. این خشم در وجود پوتین زبانه می کشد و با قدرتی افسانه ای که  سیاست به وی بخشیده می تواند به فاجعه ای برای تمام جهانیان ختم گردد. 


          اشغال شبه جزیره کریمه شروع دوران جدیدی در تاریخ روسیه و اروپا و جهان می باشد. پوتین به این لقمه کوچک قناعت نخواهد کرد. ساختار روانی و ذهنی و وهمی وی هیچگاه تا به این حد آماده برای هجوم نبوده است . سرپوش گذاشتن بر احساس حقارت و واکنشهای خودشیفتگانه آسیب زننده با نشان دادن چنگ و دندان از همسایه ها شروع و سایر نقاط جهان خواهد کشید. به نظر من ایران برای پوتین لقمه بسیار چرب و پر ارزشی است که برای بلعیدن آن در اولین فرصت اقدام خواهد نمود. اوهام قدرتمند و چند لایه و سازمان یافته  ولادیمیر پوتین اکنون در بهترین شرایط ارضا و تسکین قرار دارند. دنیا اگر حساب شده با این اوهام وی کنار نیاید سرنوشت شومی در پیش رو خواهد داشت.