خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو
خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو

روانکاوی زمان : آیا زمان مفهومی وهمی و غیر واقعی است؟

          مراجع بر روی نیم تخت روانکاوی دراز کشیده است و فرصتی ناب در اختیار خود و درمانگرش قرارمی دهد تا اوهام ناخودآگاه خود را وارسی کند و در فضای تداعی آزاد در آزادی مطلق  با تخلیه آنها را به سطح خودآگاهی بکشاند. برون ریزی بتدریج مسمومیتهای روانی و وهمی فرد را تسکین می دهد و در طی جلسات متوالی علایم بیمارگونه از بین رفته و بهبودی جایگزین آن می گردد. اینجا سخن از چگونگی یا چرایی این عملیات نیست بلکه پدیده دیگری خودنمایی می کند که بسیار سوال برانگیز و حیرت آور است. در این فرآیند پیچیده کالبد شکافی اوهام در جریان تداعی آزاد عنصر زمان معنا و مفهوم خود را از دست می دهد. به عبارت دیگر رها سازی فرد از چنگال هیولای وهمی زمان در جریان هدایت وی به سمت واقعیت کارکردی شفابخش می یابد. بر اساس این نگاه اسارت فرد در بند اوهام گوناگون با وهمی قویتر بنام زمان کامل می شود. آنچه که بر بشر و نیاکان ابتدایی وی گذشته است به مرور و در طی میلیونها سال به پیدایش وهمی قدرتمند بنام زمان منجر گردیده است که همانند سایر ساختارهای وهمی کارکردی مغایر با واقعیت و خودآگاهی دارد و بصورتی خودمختار به کنش می پردازد و بر سایر اوهام تاثیر گذاشته و از آنها تاثیر می پذیرد. عملیات رواندرمانی بر اساس رویکرد روانکاوانه با این تبیین جدید می تواند با رهاسازی فرد از یوغ وهم قدرتمند زمان تکمیل شود.  

          سالها تجربه روانکاوی این فرصت ارزشمند را در اختیار من گذاشته است که فن تحلیل اوهام  را بصورتی موفقیت آمیز با مراجعانم بکار گیرم . در این گذر ارزشمند سوالات بیشماری به ذهن متبادر شده است که پاسخ به هر کدام می تواند رمز گشایی بخشی از هستی بشر را باعث گردد. اما در صورت پاسخ به این سوال که " آیا زمان مفهومی وهمی است ؟ " می توان ارکان بسیاری از رفتارها و  تولیدات روانی و ذهنی  و هیجانی بشر را مورد بازشناسی و تعریف مجدد قرار داد.  

          در واقعیت زمان مفهومی قراردادی دارد. بشر در جهت تسهیل امور خود و با مدد گرفتن از چرخش ماه و زمین  و توالی روز و شب با مفروضه هایی کاملا" ساختگی ساعت و روز و ماه و سال را خلق نمود تا بتواند تعریف راحت تری از گذشت زمان را ایجاد نماید. سوال اینجاست که آیا ریشه این مفهوم قراردادی زمان به مفهومی وهمی در سازمان ناخودآگاهی بشر  متصل است ؟ در قبل از بشر مدرن که این قرارداد هنوز در واقعیت وجود نداشت سازوکار وهمی دیگری با  مبنایی صد در صد وهمی وجود داشته است که که مشترک بین انسان و سایر جانداران بوده است و در جریان تکامل خاصیت وهمی یافته است و هم اکنون با کارکرد توانمند و گسترده خود در قالب ناخودآگاهی بشر به حیات خود ادامه می دهد؟  

          در بررسی محتویات وهمی ناخودآگاه ذهنی مراجعانم نوعی همگرایی و همراهی چند لایه مشاهده کرده ام که علیرغم ماهیت وهمی خود نوعی هدفمند وهمی در جهت ارضا و تسکین و تشفی را باعث می شوند. به نظر می رسد در فرآیند درمان در صورت وقوع رویدادی که این هدفمندی وهمی را مورد حمله قرار دهد جریان درمان تسریع شدیدی می یابد و حذف علایم با سرعت بیشتر صورت می گیرد و رهایی فرد از علایم آسیب زننده و رنجزا را باعث می شود. چنین اتفاقی را  به هنگام وصل ساختن هسته های وهمی مراجع در جریان تفسیر های درمانی و ایجاد پدیده بینش به وفور ملاحظه می نماییم. در این مواقع درمانگر با تفسیر لایه های چندگانه سازمان وهمی مراجع ناخواسته وهم زمان را از لابلای هسته های وهمی بیمارساز  حذف نموده و جریانات وهمی مراجع را در کنار یکدیگر قرار می دهد. هر چه درمانگر در این جهت بیشتر تلاش نماید گذر مراجع به دنیای واقعیت سرعت بیشتر می یابد و هسته های وهمی در برخورد با یکدیگر و با مواجهه با جریانات کشاننده به واقعیت ضعیف تر شده و در نهایت به حذف علایم بیمارگونه می انجامد.  

          بنابراین با حذف  وهم قدرتمند زمان رویدادهای وهمزای گذشته فرد که در سطح ناخودآگاهی و میان آگاهی فرد در حال فعالیت است  بصورت همزمان فعال شده و با توجه به کارکردهای متناقض و متعارض  خود فرآیند بینش یابی را با کمک درمانگر تشدید کرده و با از بین بردن یکدیگر واقعیت یابی را تحریک می نماید. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که " در صورت حذف وهم زمان که به نحوی با حیات بشریت گره خورده است چه تغییرات و تداخلاتی با زندگی در سطح واقعیت روی خواهد داد ؟ "  و " اگر وهم طول زمان از زندگی بشر پاک شود پس چه چیزی را می توانیم جایگزین آن نماییم؟ " و " آیا تاریخ فاقد طول است و در یک نقطه متجمع  اتفاق می افتد ؟ " و " آیا مرگ و زندگی مفهومی وهمی است ؟" و " آیا بشریت از ابتدا و انتها در یک نقطه قرار دارد و در یک سطح همانند سایه های گوناگونی که بر روی یکدیگر قرار می گیرند عمل می نماید ؟" و " آیا هستی در یک فرآیند نقطه ای و نه طولی در جریان است ؟"  

          پاسخ به این سوالات می تواند به رمزگشایی پدیده خلقت کمک نموده  و افق نوینی را در برابر ما بگشاید. 

 

 

 

                                         وبسایت خاطرات یک دکتر روانشناس 

روانکاوی اعتیاد : نگاهی جدید بر اساس نظریه تحلیل اوهام

             زن جوان با اضطراب ادامه می دهد :" ...  شوهرم سالها درگیر اعتیاد است . رفتارش مثل بچه ها می ماند. کم صبر و کم  تحمل است. باید همیشه تایید شود. اگر بر خلاف میل او حرفی بزنم بشدت عصبانی می شود. گاهی مثل بچه ها خودش را لوس می کند. وقتی از او می خواهم به سر کار برود بهانه می آورد. خودش را به مریضی می زند. هر چه وقت خماریش نزدیکتر شود حالش بدتر می شود. در حالت خماری بیرحم و بداخلاق می شود. با اندک مخالفتی به جانم می افتد. کم حوصله و افسرده می شود. دست به هر کاری می زند تا مواد تهیه کند. بعد از مصرف و در حالت نشئگی مثل یک بره می شود. رام و آرام و مطیع. شبها در آغوش من باید دستم در دستش باشد. به محض اینکه دستم را بیرون می کشم از خواب بیدار می شود و دوباره دستم را در دستش می گیرد. گاهی نیمه شب بیدار می شود و لبهای من را گاز می گیرد. می گوید اینکار را دوست دارد. از لحاظ جنسی انزال زود رس دارد اما همیشه تقصیر را به گردن من می اندازد. از من می خواهد که مانند یک کودک به او توجه کنم. از وقتی که ازدواج کرده ام فکر می کنم که مادر شده ام . آن هم مادر شوهرم " .

             در طی بیست سال تجربه رواندرمانی با شیوه روانکاوی و استفاده از فن تحلیل اوهام  معتادان زیادی را مورد بررسی موشکافانه قرار داده ام و علاوه بر موفقیتهای درمانی به یافته های بسیار ارزشمندی در خصوص ساختار روانی و رفتاری و سازمان ناخودآگاه و وهمی آنان نیز دست یافته ام. در این مقاله بخشی از یافته های شخصی خود را که بر اساس نگاه جدید تشریح وهمی ناخودآگاهی این افراد کسب نموده ام را ارائه خواهم نمود. در روانکاوی کلاسیک پدیده اعتیاد را با توجه به خصوصیات زیر مورد واکاوی قرار داده اند :

          - اعتیاد در کلی ترین تعریف به واپس روی به مرحله دهانی می رسد که در آن نیازهای نوزادی قابلیت ارضا می یابد و این نیازها بر پایه ابتدایی ترین تمایلات و در شرایط بدون قید و شرط در قالب رفتارهای گوناگون نشان داده می شود.

          - علاقه به واقعیت بتدریج در جریان فرآیند اعتیاد ناپدید می گردد و تنها راه ارتباط فرد معتاد با واقعیت تهیه مواد مخدر می باشد.

          - در جریان نشئگی ناشی از مصرف مواد تشفی و ارضای شهوانی و تسکین خودشیفتگانه بصورت همزمان در معتاد ایجاد می گردد .

          - معتادان به دلیل واپس روی به مرحله دهانی و سالیان اولیه زندگی و در نتیجه برگشت به ساختار اولیه روانی عاطفی در سه مقوله درد و ناکامی و انتظار دچار آسیب دیدگی جدی شده و قادر به تحمل آنها نمی باشند.

          - افسردگی به عنوان اصلی ترین تظاهر بالینی و رفتاری در معتادان از عوارض واپس روی ابتدایی و نقصان در کارکردهای دفاعی و حفاظتی روانی آنها می باشد.


          مشاهدات رفتاری معتادان در فضای درمان :

          - خجالت زده و شرمگین به نظر می رسند. سعی می کنند که خود را از مسیر نگاه درمانگر دور نگه دارند.

          - طرز نشستن آنها بر روی صندلی " فتوس گونه " یا  "جنین واره  " است. سر به پایین خم می شود و دستها بر روی پاها جمع می گردد.

          - چهره مات و فاقد هیجانی دارند. احساسات و عواطف خود را به شکلی اغراق آمیز و گاه مصنوعی نمایش می دهند.

          - انتقال مثبت در فرآیند رواندرمانی به ندرت و  به سختی اتفاق می افتد.

          - گذشته برای آنان پررنگ و تازه است و آینده نامفهوم و کم رنگ و بسیار تیره به نظر می رسد.

          - در توضیح علت اعتیاد هم خود و هم دیگران را مقصر می دانند.بعبارت دیگر تعارضی جدی هم نسبت به خود و هم دیگران از جنبه پذیرش یا طرد نشان می دهند. سردرگمی در قبول خود یا دیگران در واقعیت.

          - تلاش بسیار در جهت همراه ساختن درمانگر با خود و تحریک احساس دلسوزی او دارند.

          - در ادامه دادن به درمان دچار تردید جدی و اساسی هستند.

    

         تولد یک معتاد:

          آغاز اعتیاد با تولد فرد شکل می گیرد. جریانات معتاد ساز ریشه در روابط وهمی والدین و شرایط ایجاد شده  برخاسته از تعامل آنها با یکدیگر دارد که با تولد فرد معتاد عملیات خود را آغاز می سازد و در طی سالیان طولانی به تکمیل نتایج خود در ساختار ناخودآگاه وهمی معتاد می پردازد. فرد معتاد قبل از تولد و در نه ماهه درون رحم مادر رشدی عادی دارد اما به محض تولد بر خلاف سایر نوزادان سرنوشت دیگری برای وی رقم می خورد. خانواده هایی که در درون آنها معتادان تولد و رشد می یابند ویژگیهایی را دارا می باشند که آنها را از خانواده های دیگر متمایز می سازد. به عبارت دیگر اگر والدین را به عنوان بنیانگذاران خانواده در نظر بگیریم بنا بر این تمایز بین معتادان و غیر معتادان را باید در خصوصیات والدین آنها جستجو نماییم. این خصوصیات به شرح زیر می باشد:

          مادران افراد معتاد :

          پژوهشهای ما در خصوص تجلیات وهمی رفتاری مادران معتادان نشان می دهد که این مادران در اصلی ترین نشانه آسیب زنندگی به فرزندانشان واجد خصوصیات متعارض از لحاظ تسلط و سهل گیری می باشند. به سخن دیگر این افراد از همان ابتدای خردسالی کودکانشان نشانگان متضادی از حمایت یا طرد را در رابطه با آنان بروز می دهند که موجبات سردرگمی و آشفتگی درکسب معیارهای واقع بینانه در فرزندانشان می شود. این شرایط نامتقارن و متضاد در این مادران در اصل ناشی از تعارضی ابتدایی این مادران در رابطه با گذشته خود آنها می باشد که با تجربه های مکرر از محبت و تنفر از سوی اطرافیانشان در کودکی همراه گردیده است و در بزرگسالی  بر روی فرزندان آنها فرافکنی می گردد. این مادران پیغامهای متضادی را از همان اوان نوزادی به  کودکان خود منتقل می نمایند. از یکسو بیدریغ محبت خود را به پای آنها نثار می کنند و از دیگر سو با اندک ناکامی در رابطه با فرزندانشان موجی از تنفر را بر آنها تخلیه می سازند. این فرآیند به صورت دائمی شکلی از ارتباط را بین مادران و فرزندان شکل می دهد که تبدیل به رویه رفتاری همیشگی می گردد. این معیارهای چند گانه بجای وارد ساختن کودک به دنیای واقعیت به ایجاد شرایط و هسته های وهمزایی می انجامد که بتدریج وبا تکمیل چهارچوبهای وهمی به تولید و بازسازی چرخه های رفتاری خاصی می انجامد که همراه با خود مقادیر زیاد از درد و رنج را نیز به بار می آورد و به دلیل ناتوانی در مهار این عوارض ناخوشایند و ناکامیهای حاصل از آن تمایل به مصرف مواد مخدر را برای تسکین دامن می زند. آنچه که در این یافته اهمیت زیادی دارد  چگونگی جریان آسیب زنندگی رفتاری و روانی  این مادران در سطح ناخودآگاهی و خودآگاهی بر فرزندان می باشد. بسیارند مادرانی که همزمان برای درمان فرزندان معتاد خود نهایت جدیت و تلاش را می نمایند و دلسوزی بسیار زیادی در این خصوص می نمایند اما در خفا یا آشکارا  یا خود برای فرزندن خویش مواد مخدر تهیه می کنند و یا اینکه پول تهیه این مواد را در اختیار وی می گذارند و یا اینکه شرایطی را مهیا می سازند که اعتیاد  آنها ادامه یابد. تحلیل ما از این روند بر این واقعیت تاکید دارد که به دلیل ناتوانی این مادران در حفظ رابطه عاطفی و هیجانی در حد لازم در تبادلات با فرزندان افراط و تفریطهایی صدمه زننده بصورت حمایت بیش از حد و طرد نالازم و تایید اغراق آمیز و تهدید بیشمار و یا برعکس صورت می پذیرد که به دلیل ماهیت واقعیت گریزی آن به وهم سازی بیمارگونه منجر می شود. نتیجه فعالیت این اوهام نیز به دوری بیشتر از واقعیت می انجامد. پس هم مادر به عنوان ایجاد کننده وهم و هم سازمان وهمی ایجاد شده در ناخودآگاهی این فرزندان به تولید انرژی مخربی که محصول واقعیت گریزی این افراد است می پردازد که درد و ناکامی حاصل از آن غیر قابل تحمل می باشد. آنچه که این درد و رنج و ناکامی را می تواند تسکین دهد فقط در سطح واقعیت و به شکل ماده مخدر قابل امکان پذیر می باشد. این نکته که تنها راه ارتباط معتادان با واقعیت واکنشهای رفتاری آنان برای تهیه و مصرف مواد مخدر است در اینجا معنا می یابد.

مکانیسم واپس روی روانی به عنوان یک دفاع روانی درمعتادان به عنوان ابزاری برای حفظ ساختارهای وهمی متراکمی به کار گرفته می شود تا انسجام سازمان وهمی ناخودآگاهی که از شرایط موجود به سود هنگفتی دست می یابد حفظ گردد و از طرفی به دلیل حملات چندگانه و نامتمایز و نامشخص و آشفته دوران کودکی و عدم رشد بستر سازوکارهای واقع بینانه و در نتیجه نابالغی و رشد نایافتگی تمایلات و خواستهای مبتنی بر روابط هدفمند با واقعیت ماندن در دوران خردسالی تبدیل به هدفی ناقص و ناکافی و ابتدایی برای حفظ سطوح زیستی و کلی و دست نخورده و اندک ساختارهای آسیب دیده مرتبط با واقعیت شده و در اینجا همسویی آشکاری با ساختارهای وهمی رشد یافته مشاهده می شود.


          پدران افراد معتاد :


( ادامه دارد )

   


  

روانکاوی تیپ های همجنسگرایی : ارائه نظریه همانند سازی دوگانه

           دو تیپ اصلی در همجنسگرایی وجود دارد: تیپ فاعل یا اکتیو و تیپ مفعول یا پسیو. بر اساس یافته ها و مشاهدات بالینی در جلسات رواندرمانی با نگاه روانکاوانه معمولا" تحلیلی دقیقی از سبب شناسی تیپ های همجنسگرایی به عمل نمی آید و مورد غفلت درمانگران قرار می گیرد و بیشتر به کلیت علائم پرداخته می شود تا تبیین اختصاصی از این تیپ ها. آنگونه که در سبب شناسی همجنسگرایی گفته ام تغییر جریان لیبیدو و گرایش جنسی به سمت همجنس از پیچیدگی بسیار زیادی برخوردار می باشد که نقش فضای خانواده و رویدادهای دوران کودکی و تجربیات خاص در آن بسیار پررنگ و با اهمیت می باشد. فرآیندهای همانند سازی و ساختار شخصیتی والدین و دوری یا نزدیکی به هر کدام از آنها اهمیت زیادی در ریشه یابی این گرایشات دارد.  با توجه به یافته های مبتنی بر پژوهشهای موردی که در طی بیش از بیست سال کار مستمر روانکاوانه داشته ام برای اولین بار برای تبیین و قالب بندی تشخیصی عنوان نظریه همانند سازی دوگانه را برای تحلیل و سبب شناسی تیپ های همجنسگرایی مطرح نموده ام که درک واضحی از علت گرایش به این تیپ ها در همجنسگرایان پرده بر می دارد.

          نظریه همانند سازی دوگانه :

بر اساس این نظریه کودکان در جریان رشد و نمو با توجه به دوری و نزدیکی به والدین و یا گرایش به یکی از والدین به دیگری و یا وجود یا فقدان آنها و همچنین تبادلات هیجانی و وهمی با هر کدام از والدین سازمانی از اوهام را در خود شکل می دهند که جهتگیریهای رفتاری و روانی آنها را مشخص و معین می سازد. همانند سازی عملی است که در جریان آن با نزدیک شدن به فردی واجد شرایطی خاص خصوصیات روانی و وهمی وی توسط دیگری درونفکنی شده و به مرور با تکرار و تحکیم این روابط بخشی از سازمان روانی فرد شباهتهای آشکاری با فرد همانند شده پیدا می کند که این همانندی به بازتولید رفتارهای مشابه می انجامد.

          در همانند سازی دوگانه دو فرد واجد شرایط همانندی بصورت همزمان با درگیر ساختن فرد دیگر در سازمان وهمی و روانی و رفتاری خود او را از مواد ناخودآگاهی و وهمی تشکیلات روانی خود اشباع می سازند به گونه ای که به ایجاد ساختاری ائتلافی و ترکیبی واحد در ساختار روانی و رفتاری و وهمی فرد منجر می گردد. این ساختار با توجه به محتویات و مواد تشکیل دهنده آن با ترکیب با دیگر بخشهای شخصیتی فرد به تولید رفتارجدید می پردازد.

          در همجنسگرایی همانند سازی با والدین نقش بسیار با اهمیتی در تشخیص و سبب شناسی ایفا می نماید. دوری و نزدیکی به والد همجنس یا غیر همجنس و تعاملات اولیه با آنها و شرایط ابتدایی رشد در ایجاد  تمایلات همجنسگرایانه غیر قابل انکار است . نظام تمایلات آدمیان علاوه بر جنبه ارگانیک آن به عوامل مهم دیگری از جمله به فرآیندهای تسکینی و تشویقی و تحریکی وهمی - روانی متکی می باشد. هر گونه تغییر در مسیر عادی این جریانات به ایجاد رفتارهایی در بزرگسالی می انجامد که می تواند از جنبه آسیب شناسی واجد معنا باشد.

          همجنسگرایی تیپ فاعل:

          در این نوع از همجنسگرایی که تمایلات مردانگی در آن بسیار بارز وآشکار است فرد مایل است تا نقش اصلی را در رابطه جنسی بر عهده گیرد. در لزبین های فاعل نفی الگوی زنانه و همانند سازی با الگوی مردانه در بدست گرفتن تحرک و ابتکار عمل در سکس با توجه به روابط دوران کودکی آنان با والدین و بر اساس نظریه همانند سازی دوگانه به این صورت تبیین می شود که سطح درون فکنی های ابتدایی با توجه به وضعیت روانی و هیجانی و رفتاری و وهمی والدین تابع این فرمول است که همانند سازی با والد مذکر خصوصیات فاعلیت را در ذهن فرد تثبیت ساخته و همانند سازی با والد مونث با انکار تمایلات زنانگی و در نتیجه تمایلات لزبینی همراه شده است. چنین تابلو بالینی را در زنان لزبین با همانند سازی با پدری توانمند و مادری ضعیف و سلطه پذیر فراوان مشاهده می کنیم. همانند سازی با چنین پدرو مادری و درون فکنی همزمان خصوصیات گاه متضاد آنها بصورتی واحد به شکل رفتارهای فاعلانه همجنسگرایانه زنانه در بعد از بلوغ نمایش داده می شود.

          در مردان همجنسگرای فاعل روابط اولیه با والدین به شکل همانند سازی با خصوصیات سلطه گرایانه پدر و حذف الگوی زنانه از زندگی که معادل همانند سازی با مادر محذوف می باشد به شکل رفتارها فاعلانه همجنسگرایی دربزرگسالی تکرار می گردد.

          همجنسگرایی تیپ مفعول :

         در نوع مفعول همجنسگرایی فرد با در اختیار قرار دادن اندام تناسلی و بدن خود به دیگران در قالبی منفعلانه تلاش می کند که در قدرت فرد فاعل شریک شده و در نهایت از تسکین و لذت ناشی از این بخشش با او شریک گردد. زنان لزبین از تیپ مفعول با پذیرش نقش زنانگی خود در برابر لزبین فاعل با شراکت در قدرت جنسی وی با بخشیدن بدن به دیگری به ارضا دست می یابند. با بررسی روابط اولیه این افراد در دوران کودکی با والدین  می توانیم این مدل همانند سازی را در آنها با همانند سازی با مادر منفعل و سلطه پذیر ودر عین حال انکار مردانگی پدر و نفی او با گرایش به همجنس مشاهده نماییم.در همجنسگرایان مفعول مذکر همانند سازی با مادر و تثبیت تمایلات زنانه به نفی خصوصیات مردانه منجر گردیده که تثبیت تمایلات همجنسگرایی انجامیده و همانند سازی با پدر سختگیر و منع کننده به افزایش تمایلات مفعولانه در وی کمک نموده است که نتیجه چنین همانند سازی دوگانه ای به حساب می آید.