خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو
خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو

روانکاوی قربانیان آقا زادگی

 

 

 

 

           احمد رضایی فرزند محسن رضایی در دبی خودکشی کرد. هر چند هنوز بطور کامل چند و چون مرگ وی مشخص نشده است اما تشخیص مرگ وی به عنوان خودکشی چندان بی ربط نمی باشد. منابع قانونی امارات نیز مرگ وی را خودکشی اعلام نموده اند. این اتفاق بهانه ای شد تا به احوال بخشی از افراد این جامعه که عنوان آقا زادگی را یدک می کشند بپردازیم و پرده از رنجی که از دگرگونگی اوضاع زندگیشان می کشند سخن به میان آوریم. ناهمسویی جریان زندگی آقازاده ها با همسن و سالهای غیر آقا زاده و عادیشان و زندگی آنها در اکواریومی بنام خانواده و قید و بندهای بیش از حدی که بر دست و پایشان نهاده می شود و   در نتیجه تافته ای جدا بافته تلقی می گردند . فضای متعارض زندگی آنان با جریان عادی زندگی مردم کوچه و خیابان باعث ایجاد سازمانی وهمی و نا همخوان با واقعیت می گردد که تحت عنوان گسست روانی و رفتاری با محیط از آن نام می بریم. این گسست موجب ایجاد واکنشهایی در چهارچوب عواطف و احساسات فرد گردیده و در نهایت وی را به انزوای کامل و افسردگی و اقدامات نامتعارف و بیمارگونه سوق می دهد. در جامعه ایرانی ما در قالب آقا زادگی و آقا زادگان با طبقه ای نو ظهور به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مواجه می شویم که با سایر طبقات اجتماعی تفاوتهای اساسی و بنیادین دارند. این افراد به دلیل برخورداری از رانت قدرت پدران خود و دسترسی بیحد به امکانات زندگی و رفاه مطلق در شرایطی قرار می گیرند که از جهاتی می تواند بشدت آسیب زننده و نامتعارف تلقی گردد. با توجه به تجربه کاری خود به عنوان یک روانشناس در این زمینه عمده این شرایط را به شرح زیر ارائه می نمایم: 

 

۱- به دلیل مشغله والدین فضای ارتباطی اعضای خانواده با ترکیبی از دخالتهای شغلی و کارکردهای عادی درون خانواده روبرو می شویم. کودکان این خانواده ها مجبورند از همان اوان خردسالی درگیر مسائلی شوند که چندان ضرورتی بدان ندارند و در عوض فرآیندهای طبیعی و عادی حاصل از ارتباطات عاطفی و هیجانی آنان دستخوش آسیب و بی توجهی قرار می گیرد. 

 

۲- حساسیت شغلی والدین به خودی خود موجب کنترلهای افراطی بر روابط کودکان این خانواده ها با دیگران و بخصوص کودکان خانواده های عادی می گردد. با توجه به اینکه تعامل با همسن و سالها نقش مهمی در شکل گیری شخصیتی کودکان ایفا می نماید آقا زاده ها محرومیتهای جدی در این زمینه را تجربه می کنند که می تواند زمینه ساز ناتوانی های بعدی و شکل گیری ساختار روانی افسرده ساز در آنان گردد. 

 

۳- به دلیل فاصله عاطفی و هیجانی والدین از فرزندان به علت مشغله زیاد فرزندان خانواده  با انباشتگی نیازهای روانی در سازمان ذهنی خود روبرو می شوند. در طی سالیان متمادی این نیازها قابلیت ارضا و تخلیه و تسکین نمی یابند و در نهایت به شکل احساس ناکامی شدید بیرون ریخته شده و قابلیت ابتلا به افسردگی را در آقا زاده ها افزایش می دهد. 

 

۴- در جلسات روان درمانی آقا زاده ها به خوبی می توان خشم ناشی از تابعیت همراه با تحمیل از والدین صاحب مقام را در قالب میل به تخریب و انهدام تصویر وهمی والدین در جریان برون ریزی وهمی در فرآیند تداعی آزاد مشاهده کرد. آنها می خواهند خود را از هر چیزی که به اطاعت وادارشان سازد برهانند و زنجیرهای اسارت طلایی که بر دست و پایشان سنگینی می کند را بدرانند و جامهای زهر مرصع خود را در زیر پا لگد کوب سازند.  

 

۵- روابط درون خانوادگی آقا زاده ها همچون روابط والدین از مراکز قدرت از همان دوران ابتدای کودکی به شکل اطاعت محض شکل می گیرد. همه چیز در حول و حوش مسئولیت و اطاعت و فقدان پرسش و سئوال شکل گرفته  و خواست و اراده فرزندان چندان اهمیتی ندارد. عاقبت این جریان به ناکامی و نتیجه حتمی آن یعنی افسردگی ختم می گردد. 

 

۶- به دلیل فاصله روانی و رفتاری آقازاده ها از جامعه عادی و کنترل افراطی یک بعدی توسط والدین و تلاش در جهت مطیع ساختن آنان بتدریج ساختار وهمی آنان با رگه هایی از خود مرکز بینی و خود محوری و خود شیفتگی بیمارگونه شکل می گیرد. گاه این تشکیلات وهمی با ترکیب و تداخل با رانت بی انتهای قدرت که توسط والدین در اختیار فرزندان گذاشته می شود می تواند به ناهنجاریها و ناسازگاریهای جدی روانی منجر گردد. یکی از دلایل شیوع رفتارهای ضد اجتماعی در آقا زاده ها می تواند از چنین روندی برخوردار باشد. 

 

        

روانکاوی فروغ فرخزاد : شاعر آیه های عصیان و تاریکی

                                                                

 

 

   ؛  همه هستی من آیه تاریکیست

                            که ترا در خود تکرار کنان

                           به سحرگاه شگفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
                           من در این آیه ترا آه کشیدم آه
                           من در این آیه ترا
                           به درخت و آب و آتش پیوند زدم "
    
          فروغ را نمی توان با معانی ظاهری اشعارش شناخت. رازهای وهمی نهفته در کلمات روان و سیالش بیش از حد و تصور است. هر شعرش همچون صندوقچه ای است که ظاهر بس ساده و آشنا دارد اما درونش اسرار بیشمار نهفته است. هزار بار اگر نغمه هایش را به زبان آوری باز محتاج فرصت دیگری هستی تا پرده از ناپیدای دیگرش برداری. هوشمندی ذاتی و زنانگی اشباع شده اش با رنگی از خلاقیت بیمانند معجونی از او ساخته بود که با صد نگاه نیز بازشناسی و شناخت وی را بسیار دشوار می نمود. نگاه روانکاوانه به اشعار وی دریایی از اوهام پیچیده  و پیوسته با هسته های متعدد و قدرتمند ازهیجانات و عواطف مهار نشده و کنترل ناشدنی را در اختیار ما قرار می دهد که با رنگ آمیزی احساسات زنانه فرمی دلپذیر و خوشایند و وصف نشدنی را نمایان می سازد.
        در تحلیل اشعار نگاه روانکاو به سازمانهای وهمی شاعر است که قدرت خود را از گذشته و کودکی و سازوکارهای عاطفی و هیجانی اولیه می گیرد. رابطه با والدین در این میان از اهمیت به سزائی برخوردار است. در یکی از نامه هایی که به پدر می نویسد اطلاعات بسیار جامعی و کاملی از ویژگیهای روانی و رفتاری پدر را عیان می سازد که از لحاظ تشخیصی بسیار ارزشمند است.عمده نتایج تحلیلی از ارتباط وی با پدر به شرح زیر می باشد :
1- تعارض علاقه و اضطراب  با پدر : از یکسو نیاز دارد به پدر نزدیک باشد و از سوی دیگر از وی گریزان است . در نامه اش نداشتن تفاهم و درک متقابل و نگاه ایراد گیرانه و سرزنش آمیز پدر را به خویش مورد انتقاد قرار می دهد و از اینکه از کودکی با دنیای وی بیگانه بوده و شباهتی در افکار و عقاید و احساسات با او نداشته است خود را رنجیده و دردمند نشان می دهد.
2- ازدید فروغ پدر وی را مایه سرافکندگی و شرم خانواده به حساب می آورده است. این احساس کهنه و ریشه دار از سالیان اولیه زندگی مبنای افسردگی مزمنی بوده است که برای همیشه همچون سایه ای وی را همراهی می کرده است.
3- پدر با شخصیتی وسواسی و رفتارهای کنترل کننده و سختگیری مفرطی که در روابط درون خانواده بر همه تحمیل می کرده است فرزندانش را طغیانگر و معترض ساخته است. خشم نهفته در کلمات فروغ در بیشتر اشعار وی در اصل نمود خشمی است که از کودکی با فشارهای روانی و اجباری پدر در او بنیان نهاده شده است.
4- نگاه بدبینانه و تحکم آمیز پدر نسبت به زندگی و فرزندان تاثیر مخربی بر احساسات و هیجانات فروغ گذاشته است. از یکسو وی را در قبال پدر منفعل و ایستا ساخته و از جهتی متضاد او را به طغیان و خشم و مقابله جدی برانگیخته است. دامنه این دوگانگی بعدها تبدیل به جبهه ای وسیع به گستردگی تمامی زندگی وی گردیده است. تقریبا" د رتمامی اشعار وی رد و نشانی از این دوگانگی را مشاهده می کنیم. گاه با زندگی از در صلح و آشتی در می آید و منفعلانه تقاضای محبت می کند و گاه خشمگینانه و از سر استیصال از عرش تا فرش را در هم می ریزد و طغیانگرانه جدالی سهمگین با هستی خویش و همگان را آغاز می نماید.
5- پدر شانس کودکی آرام و زیبا را از فروغ دریغ داشته است. نگاه وسواسی و اضطراب آلود و سرزنشگر وی دخترک را وارد وادی اوهام ناکام ساز و درد آوری نموده که باید دوران اوج با حسرت  از کودکی وهمی و خیالی خود یاد کند که هیچگاه شیرینی طعم آن را در واقعیت نچشیده است .
6- طلاق از شوهری که شبیه پدر بوده است در اصل خشمی بوده که نابهنگام سر باز نموده و دیگری را قربانی ساخته بلکه تسکینی وهمی از رنجی که از خردسالی به همراه داشته رهایی یابد.همسر وی - پرویز شاپور - هیچگاه لب به سخن نگشود  و تا زمان مرگ کلمه ای از آنچه که بین او و فروغ گذشت سخنی به میان نیاورد اما می توان از سکوت وی استنباط عجز و ناتوانی در مقابل زنی نمود که پس سالها هنوز درک احساسات و اوهامش بسیار دشوار است.
7- همراه با تسلط پدرانه تصویر مادر مات و ناپیدا است. مادر همچون سایه ای مبهم چندان وجود و نمود بیرونی در زندگی فروغ ندارد. دخترک در حسرت فقدان زنانگی مادر به دنیای زنانگی وهمی و خودساخته ای پناه می برد که نظیر آن را فقط در دنیای وهمی اشعار و کلمات می توان یافت نه در عالم واقع. زنانگی اغراق آمیز و سرشار از آمیزه های وهمی هیجانی و عاطفی پررنگ و غلیظ. هوشمندی اش به خلاقیتی شگرف انجامیده است تا بتواند به چنین معجزه ای دست زند : آنگونه که می خواهد برای خود هویتی بسازد که مانندی نتوان برایش یافت.

استیو جابز : مرگ از سرطان یا توهم خوددرمانی لجوجانه

         

 

          ابتلا به بیماریهای سخت تنها بدن بیمار را درگیر خود نمیکند بلکه سازمان روانی وی را بشدت در هم می ریزد و عوارض دهشتناکی را به همراه می اورد. این تغییرات با تشخیص پزشک آغاز می شود و پروسه پیچیده ای را به همراه خود آغاز می سازد. واکنش اولیه با شوک و ناباوری همراه است. ممکن ساعتها و روزها و ماهها به طول انجامد اما مرحله بعدی که انکار است کلیت بیماری را هدف می گیرد و می تواند مدتها ذهن بیمار را در تسکینی وهمی نگه دارد. بعد از آن افسردگی و پذیرش بیماری است که بیمار را به ناچار به تکاپو برای درمان معقولانه و منطقی وا می دارد. ماندن در هر کدام از مراحل فوق و گذار از آن به عوامل متعددی بستگی دارد که مهمترین آن تجربیات قبلی و شخصیت فرد و میزان پختگی هیجانی و هوشی وی دارد. هر چه انسجام روانی و رفتاری بیشتری وجود داشته باشد فرد به همان نسبت زودتر به آخرین مرحله که پذیرش بیماری و تلاش در جهت استفاده از شیوه های صحیح برای زنده ماندن است می رسد.

          استیو جابز بنیانگذار اپل به دلیل ابتلا به سرطان لوزالمعده درگذشت اما انچه که مرگ وی را متمایز می سازد نگاه وهمی و نامعقول به درمان بیماری دشوارش بود که او را وارد مرگی زودرس نمود. یکی از متخصصان سرطان امریکا با بررسی دقیق پرونده پزشکی وی دریافته است که بیماری او در صورتی که درمان بصورتی معقول و با طی روال عادی آن انجام می شد می توانست موفقیت آمیر باشد و احتمال مرگ وی بسیار اندک بوده است. استیو جابز بجای انجام اقدامات مناسب پزشکی توصیه های پزشکان را نادیده می انگاشته است و به شکلی وسواسگونه به خوددرمانی روی آورده بود. استفاده از  داروهای گیاهی نامربوط و آب  میوه های عجیب و غریب و طب سوزنی و شیوه های ساختگی در ماههای آخر عمر بشدت وی را مشغول نموده بود تا جاییکه  نگرانی و اعتراض اطرافیان و پزشکان معالج وی را برانگیخت.
          این سئوالی است که می تواند ما را در جایگاه یک پژوهشگر مسائل روانی و رفتاری به سبب شناسی و آسیب شناسی این پدیده رفتاری رهنمون سازد که چه عواملی میتواند بیماران صعب العلاج را درگیر این واکنشهای وهمی و غیر معقولانه نماید تا حدی که مرگی سریع را برای خود رقم زنند. یافته های ما نشان می دهد که بیماران خود درمانگر تفاوتهایی اساسی با بیمارانی که بیماری خود را پذیرفته و رویکردی منطقی در مواجهه با آن در پیش گرفته اند را دارا می باشند. اعم این تفاوتها به شرح زیر می باشد:
          1- مرحله شوک و ناباوری در بیماران خود درمانگر مدت بیشتری به طول می انجامد. چنین مسئله ای نشاندهنده بالا بودن سطح اضطراب و تنش ناشی از آگاهی نسبت به ماهیت بیماری در این افراد می باشد. در بیماران عادی گذار از مرحله  شوک و ناباوری سریعتر اتفاق می افتد.
        2- انکار وهمی ناخودآگاهانه بیماری  در بیماران خود درمانگر بیشتر است . مکانیسم دفاعی روانی انکار یکی از مکانیسمهای بسیار مهم در روبرو شدن با موقعیتهای تلخ و ناگوار است. بیمار با بستن چشم خود بر روی واقعیت بطور موقت خود را از عوارض تکانه های رنجزای آن آسیب دور نگه می دارد تا زمانیکه سازمان روانی وی تمهیدات مقابله ای بیشتری را مهیا سازد. به سخنی دیگر بیماران خوددرمانگر به دلیل ناتوانی در کنترل تکانه های ناخوشایند و دردناک وهمی ناشی از اوهام مرگ و نابودی از مکانیسم دفاعی انکار استفاده بیشتری به عمل می آورند.
         3- اضطراب ناشی از عواقب و نتایج بیماری سخت به شکل گیری ساختارهای وهمی جدیدی با مرکزیت بهبودی سریع و مطمئن ایجاد می نماید که سرآغاز یکسری اقدامات وهمی از سوی بیمار خوددرمانگر می گردد. فرد همچون غریقی در آب به هر خاشاکی چنگ می اندازد بلکه  کورسوی امیدی در تاریکی وهمی خود به سوی زندگی پیدا نماید. این تلاشها به دلیل ماهیت وهمی و ناموفق و غیر واقع بینانه ای که دارند معمولا" مثمر ثمر واقع نمی شوند و فرد را بیشتر در گرداب بیماری فرو می برند. در بیماران عادی ساختارهای وهمی از قدرت کمتری برخوردارند و معمولا" هسته های وهمی چندان قدرتمندی قابلیت شکل گیری پیدا نمی نمایند.
         4- بیماران خود درمانگر از سطح تلقین پذیری بالاتری نسبت به بیماران عادی برخوردارند. اصولا" در موقعیتهای ناخوشایند به دلیل بالا رفتن سطح تنش و فعال شدن هسته های وهمی مداخله گر در سازمان وهمی ناخودآگاه فرد تلقین پذیری به عنوان مکانیسمی تسکین دهنده به کاهش سطح اضطراب در بیمار منجر می گردد. تلقین پذیری می تواند به شیوه های درمانی جدید و ناشناخته و یا غیر مطمئن کشیده شود و گاه به جایگزینی آنها با درمانهای علمی و درست می انجامد.