خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو
خاطرات  یک  دکتر  روانشناس

خاطرات یک دکتر روانشناس

نوشته ها و یافته های دکتر محمد رضا ابراهیمی روانشناس و روانکاو

کالبد شکافی روانکاوانه خودکشی دو عاشق : اشتباه وهمی تراژیک

                                 

 

         خبر تلخ و دردناک بود. نهال سحابی زن 37 ساله به دنبال خودکشی بهنام پسر 22 ساله خودکشی می کند . برای کالبد شکافی روانی این خودکشی تمام وبلاگش را از اول تا آخر خواندم. آنچه در وبلاگش دیدم سراسر طغیان و سرکشی یک روح بشدت افسرده بود که دلبستگی خاصی به دنیا نداشت. انگار با زندگی سر جنگ داشت. همه چیز در ابتدا در هاله ای از خشمی غیر قابل کنترل به پیش می رفت تا اینکه جوانی وارد زندگی او شد. جوان دارویی بود بر درد بی درمان و جانکاه وی. در وبلاگش می توان این دلبستگی حیاتی به او در قالبی پنهان و ناآشکار رد و نشان یافت. دوری و نزدیکی و قهر و آشتی و شکایت و مهر ورزی ماهها ذهن دردمند او را با این نورسیده به زندگی تاریکش مشغول می سازد. تا بدانجا در هم حل می شوند که طاقت فراق از هم ندارند. برای حفظ جوانک بازی مرگ را با او آغاز می سازد و اوهامش را از مردن با او درمیان می گذارد غافل از اینکه دیگری آنگونه در وی حل غرق شده است که طاقت این گفتار را ندارد و زودتر خویشتن را به دام مرگ می افکند تا داغ مرگ معشوق را پیشاپیش تجربه نکند. نهال زمانی به خود می آید که پسرک در آغوش خاک تیره خفته و او شرمگین و خشمگین از رخدادی که در وقوع آن مسئول بوده با اندوهی بی پایان خود را به دام مرگی می سپارد که شاید همیشه آرزوی همیشگی وی بوده است. دو پست آخر وبلاگش کلید این بازی وهمی است  که با جوانک آغاز ساخته و تراژدی شومی که هیچگاه در مخیله اش نمی گنجید را رقم زده است و ناخودآگاه خوانندگان وبلاگ خود را از آن آگاه ساخته است. پست اول وداع با همگان است که در آن بر نابهنگامی مرگ معشوق و ناچاری مرگ خود سخن رانده است و رقص مرگی که با بهنام آغاز می سازد و در اصل به زندگی خویش پایان می بخشد و در پست دوم اعترافی هولناک را می خوانیم که به جبران گناهی نابخشودنی خود را به مجازات مرگ محکوم می نماید. دو پست آخر وبلاگ وی را بخوانید و در انتها روانکاوی اعتراف تلخ وی را با تحلیل پست دوم وی می آورم :


................................................................................................................................................................

دیر از گوش های غلیظم چکیدی.کمای من به مرگ گرمی رفته است
به رابعه
به نشاط
به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به...
به این یه ذره من ِ از بهنام مانده
به پنجشنبه هایمان...
پله ها ... نت های ریزشان .پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند تا مرگ.
دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند ، وقتی حلقه دست ساز ت را به نشان دائمی یک درد در ترقوه ام می کنی. گردنی تا دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی....گرم تر
پای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر.
پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها، بم ترمی شوند.
گوشهایم .گوشه هایم
پیش بینی محتضرانه های تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد به دعوتی غریب الواقعه
اجرا های آخر.برای آن که زودتر.نابهنگام تر.ترک کرد...
تو را!
تو
آخر تر نمی شود.
پس...
پنجشنبه ست !
پنجشنبه ها را...
بیا بهنام
بیا برقصیمشان


+ نوشته شده در پنجشنبه 1390/06/31ساعت توسط نهال
 ----------------------------------------------------------------------------------------------------------
دیروز سر رو سینه ء تو خوابم برد وقتی دستم رو روی اسمت گذاشته بودم که از آن زاویه ء تند، آفتاب داغ تب دارت نکنه. دستهای سوختم منو یاد تن داغ ات انداخت که انگار همیشه تب ناک بود و ( یاد اسم های قبلی این وبلاگ افتادم...پناه یک ... و پاشویه های تب ناک ) یاد تو که هر لحظهء این نوشته ها رو از بر بودی....با من بودی بدون اینکه سایه ای از تو رو اونا افتاده باشه. یاد اون روز که گفتی سرت رو از رو سینم برندار میخوام وقتی بیدار شدم سرت رو سینم باشه....نبود...این بار من بیدار شدم ناغافل و ....
یاد اون روز که گفتی اینجا تو وبلاگت برات می نوشتم که اگه شاید بفهمی کسی اینقدر دوست داره از مرگ برگردی درست همزمان با اسم این بلاگ که به لحظه های محتضر تغییر کرده بود و مرگ در من خیلی جدی شده بود.
بهنام دیروز مسخ شده بودم کنارت. کجا بودی که تعجب کنی و بگی تو چرا یه دقیقه نمی تونی بشینی؟ نشسته بودم بهنام...حدود شش ساعت. وقتی پاشدم سر شده بودم. چرا نمی تونستم برگردم؟ این بار هم یهو اونقدر شلوغ شد که فرصت خداحافظی نداشتم...برگشتم باز هم نشد ...بعد گفتم خداحافظی در کار نیست. رفتی که تموم نشی؟ باشه منم تموم ش نمی کنم.
اما این نوشتن ها رو اینجا تموم میکنم بهنام. حالا کم کم حرفها داره برام معنی پیدا میکنه. نوشته ها...تو...من...بام رفتن با هم، تفسیر تو بود از تموم کردن.. و من تازه میفهمم که تو نه اون سه روز من رو باور کردی و نه برگشتنم به زندگی رو...اینکه گفته بودی نهال با حال غریبی از اینجا رفت و اینکه باز گفته بودی نهال گفته بریم بام یعنی میخواد تموم کنه....آخ بهنام جانم چرا باورم نکردی؟ مرگی غیر ابن روزهای بعد تو در کار نبود بی معرفت. این لحظه های محتضر من از آن تو، یا نمی دونم پونزده یا بیست دقیقه ء آخر وآرام تو....و نصیب این روزهای بازسازی شدهء دردناک مرگ آنهم دم به دم من. فایده ای نداشت...کسی نفهمید و نخواهد فهمید یا ...یکی مثه تو فهمید و مرا زودتر از موعد کشت. هیچ معجزه ای در کار نیست. "..." ها رستاخیز را به نیشخند میکشند و مرگ را تمام شدن " ما" می دانند. و من هر چه فریاد میزنم این تنها منم که تمام شدم... صدایم جز در گوش خودم نمی پیچد. بزار کنار گوشت آرام صدا کنم: بهنام...بزار همچنان آن " جان " های مرتعش تو انعکاس تمام صداهایی باشد که میشنوم. این" لحظه های محتضر" تقدیم تو بهنام جان.
تمام شدم.
...............................................................................................................................................................

کالبد شکافی روانکاوانه پست دوم وبلاگ نهال :
  (  دیروز سر رو سینه ء تو خوابم برد وقتی دستم رو روی اسمت گذاشته بودم که از آن زاویه ء تند، آفتاب داغ تب دارت نکنه. ) : این جمله بازگویی یک اتفاق واقعی است که در قبرستان سر به قبر معشوق نهاده در حال تصمیم گیری برای یک اقدام مهم است. خود را سپر بلای او کرده که آفتاب داغ او را نسوزاند . خود مجازات گری او که ناشی از احساس گناه و اندوه شدید از مرگ بهنام است به خوبی آشکار است.     (دستهای سوختم منو یاد تن داغ ات انداخت که انگار همیشه تب ناک بود ) : باید بسوزم تا از این احساس گناه گزنده رهایی یابم.
( یاد اون روز که گفتی سرت رو از رو سینم برندار میخوام وقتی بیدار شدم سرت رو سینم باشه) : واپس روی به گذشته با یاد آوری و بازسازی وهمی خاطرات خوش گذشته و تکرار واقعه در قالبی جدید و با هدف بدست آوردن نقطه امیدی برای بازگشت از تصمیم به مرگ .  وهم مرگ به شکل سمبولیک و نمادین با گذاشتن سر بر روی سینه بهنام نمایان می شود. معنای واقعی آن این است : می خواهم وقتی مردم سر تو هم روی سینه ام باشد یعنی با من بمیری. تفسیر وهمی یک موقعیت واقعی به میل به مردن و همراهی با عزیز از دست رفته.
(یاد اون روز که گفتی اینجا تو وبلاگت برات می نوشتم که اگه شاید بفهمی کسی اینقدر دوست داره از مرگ برگردی)  : از دگر سو تردیدی  وسواسگونه برای مرگ یا زندگی . تصمیم به خودکشی با شدت هر چه تمامتر سازمان ذهنی و روانی نهال را با خود درگیر نموده است. می خواهد بماند اما بهنام او را به سوی خود می کشاند.

( وقتی پاشدم سر شده بودم. چرا نمی تونستم برگردم؟ )  : چرا نمی توانم به زندگی برگردم ؟ راه برگشتی برایم وجود ندارد. مجازات من باید با مرگم پایان پذیرد.
(رفتی که تموم نشی؟ باشه منم تموم ش نمی کنم)  : نمی مانم که تمام نشوم. می میرم تا تمام نشوم. می روم تا مانند تو به پایان نرسم. دلبستگی ام نباید با ماندن من به پایان برسد. اگر بمانم تمام می شوم . من باید بمیرم.
(نوشته ها...تو...من...بام رفتن با هم، تفسیر تو بود از تموم کردن.. و من تازه میفهمم که تو نه اون سه روز من رو باور کردی و نه برگشتنم به زندگی رو...اینکه گفته بودی نهال با حال غریبی از اینجا رفت و اینکه باز گفته بودی نهال گفته بریم بام یعنی میخواد تموم کنه....آخ بهنام جانم چرا باورم نکردی؟ )   : کلید ماجرا این جمله است . نمی دانیم چه اتفاقی در آن روزهای با هم بودن بین آنها افتاده است اما هر چه که بوده بر این مبنا قرار داشته است که منظور من زنده ماندن بوده است وتو به معنای مرگ و خودکشی تفسیر کرده ای. معشوق را سرزنش می کند که می خواستم به بام بروم برای زنده بودن و تو بهنام فکر کردی که میخوام تموم کنم . چرا باور کردی که می خواهم خودم را بکشم ؟ چرا واقعیت را که زنده ماندن بود را به اشتباه به مرگ تعبیر کردی بهنام جان ؟
(مرگی غیر ابن روزهای بعد تو در کار نبود بی معرفت.)  :  نفهمیدی که من بی تو خواهم مرد نه در کنار تو و با تو ؟ خشم نهال از اشتباه بهنام به ناسزایی همراه شده است. بی معرفت یعنی ندانستن واقعیت
(کسی نفهمید و نخواهد فهمید یا ...یکی مثه تو فهمید و مرا زودتر از موعد کشت.)  : تو با اشتباهت هم خودت را نابود کردی هم مرا و هیچ کس ماجرای ما را نخواهد فهمید.

اعدام در خیابان یادگار عصر توحش

اعدام در خیابان ؛یادگار عصر توحش



دکتر محمد رضا ابراهیمی

روانشناس-رواندرمان-روانکاو


feel2.blogsky.com





         هشتاد سالی از زمانی که "  ادوارد ثرندایک  "یکی از نظریه پردازان معروف روانشناسی و صاحب قانون اثر  در کنگره روانشناسی امریکا با کمال فروتنی اعلام کرد که بخش دوم قانون او که بر کاهش رفتارهای نامناسب با استفاده از تنبیه دلالت داشت اشتباه بوده است می گذرد. از آن زمان هزاران نظریه پرداز با مشاهدات و بررسیهای دقیق به تایید نظر او پرداخته اند. مجازات هیچگونه اثر بازدارندگی از جرم و جنایت ندارد و برعکس دیدن صحنه مجازات می تواند به ترویج خشونت و از بین رفتن قبح رفتارهای پرخاشگرانه در سطح جامعه منجر گردد.

           قاتل میدان کاج را که به دار آویختند به شهادت عکسها و فیلمها و گزارشهایی که به سراسر جهان مخابره گردید هزاران نفر بطور زنده نظاره گر جان دادن وی بودند. د رلحظه ای که طناب بالا کشیده شده بود جمعیت با شور و هیجان بی سابقه ای با فریادهایی از سر شادی و شعف به پایکوبی پرداختنند و از عاملان اعدام وی تشکر نمودند. در بسیاری از روزنامه ها عکس جنازه آویزان فرد معدوم با شکلی تمام قد و با هیبتی دهشتناک چاپ گردید و خاطر امت غیور از این بابت برای همیشه آسوده شد! .

          فروید در نظریه روانکاوی خود بر غریزه مرگ اشاره ای قوی دارد. بر اساس این تئوری مردمان همانگونه که به زندگی می اندیشند مرگ را نیز دنبال می کنند. تمایلات مرگ خواهانه ریشه در سازمان روانی و رفتاری همگان دارد. مشاهده مرگ دیگری دو خاصیت همزمان دارد : مشاهده گر با استفاده از مکانیسم جابجایی مرگ را به  دیگری فرا می افکند و جان خویش رهایی می بخشد وبا واپس روی به دوران توحش بشر ابتدایی رفتار غریزی بقای نوع را بروز می دهد و دوم اینکه غریزه مرگ طلبانه خویش را به ارضا نزدیک می سازد.

          در بیماران مبتلا به سادیسم جنسی یکی ار مهمترین راههای کسب ارضای جنسی ضرب و شتم و آزار شدید بدنی شریک جنسی است. حتی مشاهده صحنه های همراه با آزار و اذیت شدید می تواند به انزال جنسی آنها منجر گردد. آنها قربانیان خود را با شکنجه های وحشتناک و در بسیار موارد با کشتن تدریجی و آرام وبریدن اعضا و مثله کردن مورد رفتار قرار می دهند و به گفته خودشان لذتی وافر و وصف ناپذیر کسب می کنند.

          در بیماران سایکوپات یا ضد اجتماع نیز گرایشهای خشونت گرایانه به عنوان یکی از مهمترین علائم تشخیصی به حساب می آید. آنها برای رسیدن به خواسته های خود از انجام هر گونه رفتارهای پرخاشگرانه در حق دیگران خودداری نمی ورزند. نفع آنی و عدم توجه به نتایج عمل و رفتار از مشخصه های این اختلال شخصیتی و روانی محسوب می گردد. برای آنان نیز دیدن صحنه های خشن و مرگ دیگران لذتی معادل ارضای جنسی دارد.

           در آخر بخش کوتاهی از گفته های یکی از مراجعانم را در اینجا بخوانید :

" دیدن صحنه های اعدام و مرگ و تصادف و اجساد آرزوی همیشگی من است. توی اخبار تلویزیون  روزنامه ها همیشه دنبال مرده ها می گردم. هر چه بیشتر بمیرند لذتش برای من بیشتر است. یکبار توی خیابان یکی را دار می زدند. از یک هفته قبلش منتظر روز اجرای حکم بودم. آن شب از شدت هیجان خوابم نبرد. تمام بدنم مور مور می شد. میل جنسی شدیدی در خودم احساس می کردم. وقتی جرثقیل او را بالا کشید من دستم توی شلوارم بود. همزمان با جان دادن او من به انزال رسیدم. لذتی به من دست داد که هیچ چیز دیگر نمی توانست آن را برایم ایجاد کند!!. 

 

 


روانکاوی فتیشیزم : خاستگاه وهمی مادرانه

 

          رفتارهای یادگار پرستانه صرفا" محدود به مفاهیم جنسی نمی گردد. در هنر و دین و ادبیات و سایر نمودهای فرهنگی رد پاهای آشکاری از یادگار خواهی و یادگار پرستی را می توانیم مشاهده کنیم. خالصترین شکل فتیشیزم را درجایگاه هنری آن در اشعار حافظ  پیدا می کنیم. فتیشهای حافظ از تنوع گسترده ای برخوردار بوده است .نمونه هایی از آنها را در اینجا ارائه می نمایم :

فتیش مو : ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها - تاب آن زلف پریشان تو بیتابی نیست
فتیش خال : به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
فتیش مژه : خاکروب درمیخانه کنم مژگان را
فتیش چشم : فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
فتیش رخ : جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
فتیش ابرو : دل زما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست - جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
فتیش پا : بار دل مجنون و خم طره لیلی  رخساره محمود و کف پای ایاز است
فتیش لب : چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
فتیش بو : هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است
          آیا می توانیم فتیشیزم را در حافظ به فتیش چهره و اجزای آن منحصر کنیم . قبلا" هم گفته ام فتیشیزم واپس روی به دوران کودکی ورابطه وهمی کودک - مادر مرتبط است . ارتباط چهره مادر و اتفاقی که از آن خبر نداریم باعث شده است حافظ ناخودآگاهانه به تکرار بیشمار آن تجربه سالیان اولیه اش در قالب اشعار در تمامی عمرش بپردازد. آیا چهره مادر در تمامی ابیات غزلهای او در حال بازسازی و چرخش است ؟آیا درگیری مستمر وهمی و ناخودآگاه حافظ با رویدادهایی تثبیت شونده در سازمان روانی وی و همچنین هوش سرشار وی از او شاعری بلند آوازه و جهانی ساخته است ؟
          در اینجا نمونه ای از شرح حال  یک فرد فتیشیستیک یا یادگار پرست را می خوانیم که با تمایلات بردگی آغشته همراه شده است :

          " سلام اقای دکتر من امیر 27 ساله و ساکن تهران هستم من از کودکی از پا بخصوص از پاهای خانمها و جوراب نازک خوشم می امد و از دورانی کودکی یعنی از وقتی که یادم میاد خود ارضائی می کردم ولی ان موقع از بدن من منی خارج نمی شد و من این کار رو با دراز کشیدن روی زمین و مالیدن التم به زمین یعنی بین بدنم و زمین لذت می بردم و ارضا می شدم البته از همون اغاز من از فلک و تحقیر خوشم می امد لازم به ذکر که من جوراب رو نصفه پا می کردم و ان سرش را اتش میزدم که مثلا خودم رو تنبیه کنم و هزاران فکر دیگه که من فکر می کنم که به صورت مادرزادی در من از اول بچگیم بوده لازم به ذکره که من در خانواده ای تحصیل کرده و با فرهنگ و متدین و متوسط به بالا تربیت شدم و به لحاظ دورن کودکی بسیار دوری خوب و به یاد ماندنی داشم و هیچ نقطه تاریکی در کودکی من نیست و من این حس رو کاملا خدادادی میدانم و هیچ ریشه زمینی برای اون در خودم پیدا نکردم.در دوران راهنمایی دوستی داشتم خوش سیما بود و من با ایشان همسایه بودیم و من به بردگی برای ایشان مایل بودم و در ذهنم با ایشان رابط ارباب بردگی داشتم و ارزو داشتم که پاهای ایشان را بلیسم و ایشان هم که طبق روال عادی زنگی جنسیش مایل به رابط جنسی معمول جامعه بود و من در فانتزی هایم کم کم پذیرفتم که به ایشان سرویس بدهم منتها اینها همه در خیال من بود و به سرعت پیش میرفت و من از  یک پا لیس  و فلک دوست ساده داشتم به سرعت پیش می رفتم  این سیر ادامه پیدا کرد با ادم های مختلف اعم ازمونث و مذکر که البته مونث اش خیلی بیشتر بود من لذت میبردم  تا من با اینترنت اشنا شدم و فهمیدم که من تنها نیستم و این مشکل من تنها نیست البته اول اشنایی من با سایتهای خارجی بود که با سرچ کلمه لیسیدن پای خانمها البته به زبان انگلیسی شروع شد و با کلمه پرستش پا در سایتها فارسی شروع شد و من رو به اوج رساند و فانتزیهای من رو شکل جدید داد و من رو با اداب بردگی اشنا کرد و کم کم با کم رنگ شدن سایتهای داخلی به سایتهای خارجی روی اوردم انها کیفیت بهتری داشتند و من رو به بندگی محض سوق میدادندکه البته من رو به بن بست کشاندند چون از ارضا شدن به این سبک لذت نمی بردم و شروع کردم به ارتباط بر قرار کردن با افرادی که مایل به این کارند که متاسفا همه افراد موجود پسرند من پس از کلی رایزنی تحت عنوان فلک دوست در پارک با پسری هم سن خودم صحبت کردم و البته نتیجه در بر نداشت چون طرف مقابل دیگر مایل نبود و بعدا من با کسی اشنا شدم که اون حس مقابل من رو داشت یعنی مستر بود ما با هم صحبت کردیم ایشان مایل بودنند که من رو فلک کنند و بعد هم اسپنک و بعد از ان به من تجاوز کنند و در اخر وظیفه هر بنده ای لیسیدن پاهای ارباب خودشه منتها به دلیل اینکه من بخاطر مسائل مذهبی مایل به تمکین نشدم و ایشان هم پذیرفت و نداشتن جا نزدیک و مهمتر از همه مسائل مذهبی من از این کار منصرف شدم من تا به حال چند بار خودم رو تحریم کردم مثلا من به مدت یک ماه خودم رو ارضا نکردم و جلوگیری کردم که البته با حالتهایی که از خواب پا میشدم و یا تحریک های انی نتوانستم به این تحریم جنسی ادامه بدم  و چند بار هم خودم رو منع کردم از دیدن سایت های مربوط به این حالتها میشه منتها اخرش منجر شد به پوچی چون تمام فانتزیهایم بی مزه شد و مثل ادمی که دیگه نمی تواند خودش فانتزی خلق کنه محتاج فیلم و تصاویر اینترنتی شدم که البته سیر این حالت شش ماه بوده.من وقتی خودم رو از لذت ارضا شدن محروم می کنم به حرکتهای عملی دست میزنم مثلا خودم رو فلک میکنم و یا با شمع بدنم رو داغ میکنم و یا از بیضه هام وزنه اویزان می کنم و هر روز تلاش میکنم که وسایل مورد نظر کا رو رو محیا بکنم و به محض ارضا این کار ها رو کنار می گذارم و به نظر خودم من باید به صورت متداول خودم رو ارضا کنم .من مدتی کمی میل جنسیم از خانمها به رو اقایان داره شیفت میشه و من فکر می کنم به خاطر محال بودن داشتن میسترس در ایرانه و من از این حس ناراحتم و تقریبا در فانتزی هایم  سهم اقایان داره بیشتر خانم ها میشه.البته وقتی که من خودم رو از ارضا شدن منع میکنم شدیدا افسرده میشم و حس یاس در من ایجاد میشه.ببخشید سرتون رو درد اوردم لطفا من رو راهنمایی کنید در ضمن من چند سئوال داشتم 1 خدا هیچ چیز رو بی دلیل خلق نمیکنه دلیل خلق این حس متفاوت با دیگران در من چیه و ایا من خلق شدم که بندگی بنده ای دیگر از خدا رو بکنم تا او پیشرفت کنه2 خداوند برای همه را حلال ارضای جنسیشون رو گذاشته راه حلال ارضا شدن امثال ما چیه3 بر فرض محال اگر همسر با روحیات میسترسی و یا حتی بردکی پیدا بشه شما مصلحت میدانید به ازدواج 4 ایا دیدن سایت های اینترنتی رو برای سلامت روحی امثال ما صلاح می دانید5 ایا می دانید که من با این شرایط جنسی از سربازی معاف می شم یا نه و تا به حال شما موردی در مورد معافیت داشتید 6 ایا این حسها درمان داره و یا فقط تسکین و کم رنگ شدن رو احیا میکنه و در صورت درمان من هم مثل بقیه به لحاظ جنسی ارضا میشم و یا بی خاصیت میشم و این قرص هایی که معمولا توصیه میشن در بدن چه کاری میکنند7 و هر انچه که فکر می کنید به نفع منه لطفا بگویید 6 لطفا تلفن و ادرس مطبتون رو برام بفرستید راستی شما اولین دکتری هستید که من براش نامه نوشتم. من برای اولین بار توانستم به غیر از ترک خود ارضایی به مدت تقریبا بیست روز فکر این کار رو هم ترک کنم و این در زندگی من برای اولین بار بود و من فکر میکنم که این لطف خداست و از برکات ماه رمضانه. ممنون از اینکه این امکان رو ایجاد کردید که من هم بتوانم مشکلاتم رو به شما بگویم با ارزوی موفقیت برای شما و تمام همکارانتان  "